اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ضرء

نویسه گردانی: ḌRʼ
ضرء. [ ض َرْءْ ] (ع مص ) پوشیده شدن . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
زر خشک . [ زَ رِ / زَرْ رِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طلای خالص بی غل و غش را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). زر خالص و بی...
زر زدن . [ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از صرف کردن زر. (آنندراج ) (بهار عجم ) : زین اساسی نهی فراخ نه تنگ زرزنی در عمارت گل سنگ . امیرخسرو (...
پیر زر. [ رِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیر کهن . (آنندراج ). پیر کهنسال .
ام ذر. [ اُم ْ م ِ ذَرر ] (اِخ ) کنیه ٔ زن ابوذر غفاری است که از اصحاب حضرت رسول بود. (از ریحانة الادب ج 6 ص 220 و منتهی الارب ).
چتر زر. [ چ َ رِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب باشد. چتر زرین . (انجمن آرا) (آنندراج ). برای آفتاب استعمال کنند. (از فرهنگ نظام...
بی زر. [زَ ] (ص مرکب ) (از: بی + زر) بی پول . مفلس . محتاج .- بی زرخرید ؛ میسرشده ٔ بدون خریدن . (ناظم الاطباء).
زر سرخ. (ا. فا). طلا. طلا. [ طِ / طَ ] (از ع ، اِ) زر (در اصطلاح فارسی ). زر سرخ . بکسر اول معروف است که به عربی ذهب خوانند. (برهان ). زر خالص و صاحب ...
گاو زر. [ وِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ۞ صراحی و ظرفی است که از طلا به هیأت گاو ساخته باشند. (برهان ). ظرفی که بصورت گاو از زر سازند...
زر بابل . [ زَرْ رِ ب ِ ] (اِخ ) از رؤسای آبای اسرائیل که در اورشلیم به بنا نمودن خانه خدا دست زد. رجوع به ایران باستان ج 2 صص 947- 9...
قرص زر. [ ق ُ ص ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است در محل غروب . (آنندراج ). رجوع به قرصه ٔ زر شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۱ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.