ضروح
نویسه گردانی:
ḌRWḤ
ضروح . [ ض َ ] (ع ص ) ستور لگدزن . (منتخب اللغات ). اسب لگدزن . (مهذب الاسماء). اسپ بسیار لگدزن . اسپ دست و پا زننده ، یا عام است . || قوس ضروح ؛ کمان نیک دوراندازنده تیر را. (منتهی الارب ). کمان سخت که تیر را سخت جهاند. (منتخب اللغات ).
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
ضروح . [ ض ُ ] (ع مص ) کاسد گردیدن بازار. (منتهی الارب ).
ضروة. [ ض َرْ وَ / ض ِرْ وَ ] (اِخ ) دهی است در یمن از اعمال مخلاف سنجان . (معجم البلدان ).
ضروة. [ ض ِرْ وَ ] (ع اِ) تأنیث ضرو. (منتهی الارب ). || یکی ضِرو ۞ . || سگ صید. (مهذب الاسماء).
ذروح . [ ذُرْ رو / ذُ ] ۞ (ع اِ) باغوجه . (زمخشری ). کوژخار. (مهذب الاسماء). کاغنه . (زمخشری ). آله کلو. (ریاض الأدویة). دکلوک . باغوچه . عروسک ....
زروح . [ زَ وَ ] (ع اِ) پشته ٔ خرد یا پشته ٔ پهنا پست یا ریگ توده ٔ کج . زروحة. ج ، زراوح . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب ال...
ذروة. [ ذِرْ وَ / ذُرْ وَ ] (ع اِ) سرکوه . (دهار) (مهذب الاسماء). بالای کوه . قلّة. || در سر مردم ، چکاد. تارک . || سر کوهان اشتر. (مهذب الاسم...
ذروة. [ ذِرْ وَ ] (اِخ ) یاقوت در معجم البلدان از نصر روایت کند که ذروة مکانی است حجازی از دیار غطفان و بعضی گفته اند آبی است بنی مرةبن ع...