ضری
نویسه گردانی:
ḌRY
ضری . [ ض َ ری ی ] (ع ص ،اِ) رگ که خون وی منقطع نشود. || آب غوره ٔ خرمای سرخ و زرد که آن را بر بار درخت کُنار ریخته و نبید سازند. (منتهی الارب ). آب غوره ٔ خرمای زرد و یا سرخ است که بر نبق بریزند و نبید سازند. (فهرست مخزن الادویه ). || ضاری . در پی صید دونده .
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
ضری . [ ض َ را ] (ع اِ) سگ بچه ٔ دونده . (منتهی الارب ).
ضری . [ ض َرْی ْ ] (ع مص ) ضراوة.ضراءة. آزمند و حریص گردیدن . || روان شدن خون . (منتهی الارب ). دویدن خون از جراحت . (زوزنی ).
ضری . [ ض ُ رَی ی ] (اِخ ) چاهی است که آن را عاد کند نزدیک ضریة. (معجم البلدان ).
ظری . [ ظَرْی ْ ] (ع مص ) جاری و روان گردیدن : ظری بطنه ؛ رفت شکم او.
ظری . [ ظَ را ] (ع مص ) زیرک گردیدن .
ذری . [ ذَ ] (ع ص ) زرع ذری ؛ کشت تخم انداخته . یعنی زمین بذرافشانده .
ذری . [ ذُ را ] (ع اِ) ج ِ ذِروَة و ذُروَة.
ذری . [ ذُ را ] (ع اِ) آنچه برافتد از چیزی .
ذری . [ ذَرْی ْ ] (ع مص ) ذری ریح تراب را؛ بردن باد خاک را. دامیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مجمل اللغة). || ذری خرمن ؛ برباد کردن آ...
ذری . [ ذَ ری ی / ذِرْ ری ی ] (ع ص ) شمشیر بسیارآب . || (اِ) آب و جوهر شمشیر.