ضری
نویسه گردانی:
ḌRY
ضری . [ ض َ ری ی ] (ع ص ،اِ) رگ که خون وی منقطع نشود. || آب غوره ٔ خرمای سرخ و زرد که آن را بر بار درخت کُنار ریخته و نبید سازند. (منتهی الارب ). آب غوره ٔ خرمای زرد و یا سرخ است که بر نبق بریزند و نبید سازند. (فهرست مخزن الادویه ). || ضاری . در پی صید دونده .
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۷ ثانیه
زری باف . [ زَ ] (نف مرکب ) آنکه پارچه های زربفت می سازد. (ناظم الاطباء). رجوع به زری و ماده ٔ بعد شود.
زری بافی . [ زَ ] (حامص مرکب ) عمل بافتن زری . زربفت بافی . (فرهنگ فارسی معین ).
کاکل زری . [ ک ُ زَ ] (ص مرکب ) پسری که موی سرش طلایی باشد. || تعبیری تحسین آمیز پسر خردسال زیبا و تندرست را.
زری دوزی . [ زَ ] (حامص مرکب ) عمل دوختن زری . زربفت دوزی . (فرهنگ فارسی معین ).
در روزگاران پیشین ،کارگاه های طراز سازی ایران ،علاوه بر اینکه منسوجات گرانبها را برای داخل کشور تدارک می دیدند ، بخشی رانیز برای صدور به کشورهای دیگر ...
هنرهای دستی که از ذهنها رفتهاند/بخش نخست همه چیز درباره هنر زری بافی همه چیز درباره هنر زری بافی در دوره صفویه پارچههای زربافت و سیمبافت بهخص...
شانه زری . [ ن َ / ن ِ زَ ] (ص مرکب ) که شانه از زر دارد. || اصطلاحاً پارچه و یا جامه ای که دوش آن زردوزی شده باشد.- عبای شانه زری ؛ عب...
زری یراقی . [ زَ ی َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) در تداول عامه ،یهود کهنه خر دوره گرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.