ضل
نویسه گردانی:
ḌL
ضل . [ ض َل ل / ض ُل ل ] (ع اِمص ) هلاکی . (منتهی الارب ). هلاک . (منتخب اللغات ). || گمراهی . قولهم : ضل بن ضل (بکسر و ضم اول در هر دو)؛یعنی او بسیار در پی ضلالت و غرق در آن و شیفته ٔ آن است . (منتهی الارب ). ضل بن ضل ؛ فرورونده ٔ در گمراهی . (منتخب اللغات ). || (ص ) آنکه پدر او را نشناسند. (منتخب اللغات ). آنکه او را و پدرش را کسی نشناسد. (منتهی الارب ). که نه خود و نه پدر او را کس نشناسند. که خود و پدرش گمنامند. || بی خیر محض . (منتهی الارب ). آنکه در او خیر نباشد. (منتخب اللغات ). و هو ضِل ّ اَضلال (بالکسر و یُضم )؛ آن بلائیست و خیری در آن نیست (و اذا قیل بالصاد المهمله فلیس فیه الاّ الکسر). و در وقت تحسر و تأسف گویند: یا ضل ماتجری به العصا؛ ای یا فقده و تلفه . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
زل زدن . [ زُ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، با چشمی ثابت و بی حرکت به چیزی دیدن . بِربِر نگاه کردن . زُل کردن چشم . زُل زُل به چشم کسی د...
افلاک ظل . [ اَ ظِل ل ] (ص مرکب ) پشت قوی . آنکه جای وی توانا و قوی باشد. (ناظم الاطباء). سخت حمایت . و این صفت ازآن ِ پادشاهی باشد که سایه ...
ظل تمام . [ظِل ْ ل ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ خط مماس با دایره که متمم زاویه باشد.
ظل زمین . [ ظِل ْ ل ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شب است . (برهان قاطع).
ظل ظلیل . [ ظِل ْ ل ِ ظَ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سایه که دایم ماند و سایه ٔ کشیده و دراز و سایه ٔ تمام و کمال . رجوع به ظل شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
زل و زنده . [ زِ ل ُ زِدَ / دِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در هشتادسالگی زل و زنده است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در تداول ، سرخوش و توانا و ع...
ظل السلطان . [ ظِل ْ لُس ْ س ُ ] (اِخ ) مسعودمیرزا، فرزند ناصرالدین شاه (1266- 1336 هَ . ق .).
زل زل نگاه کردن . [ زُ زُ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خیره خیره دیدن کسی را. خیرخیر نگاه کردن . بربر نگاه کردن . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)...