اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ضلیل

نویسه گردانی: ḌLYL
ضلیل . [ ض ِل ْ لی ] (اِخ ) الملک الضلیل ؛ لقب امروءالقیس بن حجر الکندی است ، و فیه الحدیث : اشعر الناس الملک الضّلیل . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
ضلیل . [ ض َ ] (ع ص )بسیار در پی گمراهی رونده . (منتهی الارب ). گمراه . بیراه . (دهار). || رجل ٌ ضلیل ؛ مردی بی دین . (مهذب الاسماء).
ضلیل . [ ض ِل ْ لی ] (ع ص ) بسیار گمراه . (منتخب اللغات ). مرد سخت گمراه و بسیار در پی ضلالت رونده . (منتهی الارب ).
زلیل . [ زَ ] (اِ) آواز صدای گلو را گویند. (برهان ). آواز گلو. (فرهنگ جهانگیری ). آواز و صدایی که از گلو برآید. (انجمن آرا) (آنندراج ). آواز و صدا...
زلیل . [ زَ ] (ع مص ) بلغزیدن قدم . (تاج المصادر بیهقی ). بلغزیدن . (زوزنی ). لغزیدن . (ترجمان القرآن ). لغزیدن در گل یا در سخن و خطا کردن . (م...
زلیل . [ زَ ] (ع اِ) پالوده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ص ) آب شیرین خوشگوار. (منتهی الارب ) (آنندراج )...
ذلیل . [ ذَ ] (ع ص ) خوار. (دهار). مهین . زبون . حقیر.داخِر ۞ . مقابل عزیز، ارجمند، باارج . ج ، اَذِلَّة، ذِلال ، اَذِلاّء : بی دل شود عزیز، که ...
ذلیل . [ ذِل ْ لی ] (ع ص ) ذلیل کننده . مُذِل ّ.
ظلیل . [ ظَ ] (ع ص ) سایه دار. سایه وَر. سایه افکن . سایه ناک . ج ، اَظِلَّة. (متن اللغة). || آنچه سایه اندازد. مظلل .- ظِل ّ ظلیل ؛ سایه ٔ دا...
زن ذلیل. (عبارت ا. تحقیر آمیز، ب. طعنه آمیز، پ. عامیانه) به مردی گویند که در روابطش با همسر و یا شریک زندگی اش بسیار زبون است و یا آنکه از دیدگاه دوست...
(zan-zalil) زن واژه ای پارسی و ذلیل عربی است؛ جایگزین پارسی این ترکیب این است: آنودار ãnudâr (سنسکریت: ánudâra)***فانکو آدینات 09163657861.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.