اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ضمرة

نویسه گردانی: ḌMR
ضمرة. [ ض َ رَ ] (اِخ ) النهشلی . مردی ازعرب که در جنگ ذات الشقوق انبازی داشت و سوگند یاد کرد که : الخمر عَلَی َّ حرام حتی یکون له یوم یکافئه (ای یوم النسار). فاغار علیهم فقتلهم . و قال فی ذلک :
الاَّن َ ساغ لی الشراب و لم اکن
آتی الفجار و لااشد تکلمی
حتی صبحت علی الشقوق بعدّة
کالتمر تنثر فی حریر الحرم ۞
و اَفات یوماً بالجفار بمثله
و اجرت ُ نصفاً من حدیث الموسم
و مشت نساء کالنّساء عواطلاً
من بین عارفة النساء و ایّم
ذهب الرماح بزوجها فترکنه
فی صدر معتدل القناة مقوّم .

(عقد الفرید ج 6 ص 99 و 100).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
ضمرة. [ ض ُ رَ] (ع مص ) لاغر گردیدن . سبک گوشت شدن . (منتهی الارب ).
ضمرة. [ ض َ رَ ] (ع ص ) زن باریک شکم لطیف بدن نازک اندام . (منتهی الارب ). || (اِ) گروه . ج ، ضُمر. (مهذب الاسماء). || (اِخ ) گروهی است از...
ضمرة. [ ض َ رَ ] (اِخ ) پسر حلیمه بنت ابی ذویب السعدیه . مرضعه و حاضنه ٔ رسول صلوات اﷲ علیه . صاحب تاریخ سیستان ۞ گوید: «حلیمه گفت محمد (...
ضمرة. [ ض َ رَ ] (اِخ ) ابن ابی ضمرة تمیمی . یکی ازپانزده تن حکام عرب به جاهلیت . رجوع به حکام شود.
ضمرة. [ ض َ رَ ] (اِخ ) ابن بکربن عبدمناةبن کنانة از عدنان . جدی جاهلی است . و از فرزندان وی گروهی به بلاد اشمونیین مصر فرودآمدند و عمروبن ا...
ضمرة. [ ض َ رَ ] (اِخ ) ابن ثعلبة بهزی ، از مردم قبیله ٔ بهز. صحابیست .
ضمرة. [ ض َ رَ ](اِخ ) ابن حبیب ، ابوعتبة. تابعی است . صاحب عیون الاخبار ۞ گوید: عن ضمرةبن حبیب انه قال : کان اشیاخنا یستحبون النکاح یوم ...
ضمرة. [ ض َ رَ ] (اِخ ) ابن ربیعة. محدث است و از ابن شوذب و ریان بن مسلم و سری بن یحیی و غیرهم روایت کند. رجوع به المصاحف ص 132 و 177 و ...
ضمرة. [ ض َ رَ ] (اِخ )ابن ربیعة، الرملی فلسطینی ، ابوعبداﷲ. تابعی است .
ضمرة. [ ض َ رَ ] (اِخ ) ابن لبید الحماسی کاهن . از مردان عرب . وی در وقعه ٔ یوم الصفقه یعنی یوم الکلاب الثانی حضور داشت . رجوع به عقدالفری...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.