اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ضهر

نویسه گردانی: ḌHR
ضهر. [ ض َ ] (ع اِ) کَشَف . (منتهی الارب ). سنگپشت . لاک پشت . سلحفاة. (فهرست مخزن الادویه ). || سر کوه . || نوعی است از سنگ در کوه مخالف رنگ ظاهر کوه . || ظاهر رودبار. || (اِخ ) کوهی است به یمن . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
زهر. [ زِ ] (ع اِ) حاجت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وَطَر. (اقرب الموارد). حاجت و سبب و موقع. (ناظم الاطباء): قضیت منه زهری ؛ ای وطری . (اقر...
زهر. [ زُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَزْهَر و زَهْراء. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مفرد این کلمه شود.
زهر. [ زُ هََ ] (ع اِ) سه شب از اول ماه مانند غرر ۞ . (از اقرب الموارد).
زهر. [ ] (اِخ ) ازمعظمات ولایت دارمرزین است . (نزهة القلوب ج 3 ص 82).
زهر. [ زُ ] (اِخ ) ابن طاهربن محمد نیشابوری مکنی به ابوالقاسم . متوفی به سال 533 هَ . ق . وی در عصر خود محدث بنام بود. او راست : «السداسیات...
زهر. [ زُ ] (اِخ ) ابن عبدالملک بن محمدبن مروان . رجوع به «ابن زهر» در همین لغت نامه و اعلام زرکلی ج 1 ص 336 شود.
ذهر. [ ذَ هََ ] (ع مص ) ذهرفوه ؛ سیاه شد دندانهای او.
زحر. [ زُ ح َ ] (ع ص ) بخیل که چون ازو چیزی بخواهند دمی سرد برآورد یا ناله کند. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). بخیل و زفت . (منتهی الا...
زحر. [ زَ ] (اِخ ) از قراء مشرق جهران ۞ است در یمن . (از معجم البلدان ).
زحر. [ زَ ] (اِخ ) ابن حسن ، از محدثان است . (از ترجمه ٔ قاموس ) (از منتهی الارب ). وی از عبدالعزیزبن حکیم حدیث شنید و ابن مبارک و وکیع و حضر...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.