ضهل
نویسه گردانی:
ḌHL
ضهل . [ ض َ ] (ع مص ) اندک اندک فراهم آمدن چیزی . (منتهی الارب ). || اندک و تنک گشتن شراب و نوشیدنی . (تاج المصادر) (منتهی الارب ). || بازگشتن بسوی اصل . || بازگشتن بسوی کسی نه به وجه مقاتلة و مغالبة،یا عام است . (منتهی الارب ). بازگردیدن . (تاج المصادر). بازگردیدن بسوی کسی نه به وجه مقاتلة و مغالبة. (منتخب اللغات ). || کم کردن و باطل ساختن حق کسی را. (منتهی الارب ). || اندک اندک دادن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر) (زوزنی ). || برداشتن و منسوب کردن خبر را بکسی . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
زحل . [ زُ ح َ ] (اِخ ) ستاره ٔ سیاره که بر فلک هفتم تابد و آن نحس اکبر است . و در مدار بضمتین است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ستاره ای است ...
زحل . [ زُ ح َ] (اِخ ) در افسانه های یونان ، زحل را بزرگ خدایان میدانستند. (از المعجم الوسیط). خدای زمانست ، پیشینیان یونان ویرا بصورت پیرمردی...
زحل .[ زُ ح َ ] (ع اِ) ارزیز سیاه ، بلغت اکسیریان . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). در اصطلاح کیمیاگران کنایه از اُسْرُب است . (از مفاتیح العلوم...
زحل .[ زِ ح َل ل ] (ع ص ) شتری که در آبخور شتران را راند و خود آب خورد. (منتهی الارب ) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). شتر...
زحل . [ زَ ](اِخ ) در کتاب حفصی آمده که جاییست درناحیت یمامه وممکن است مصحف (از زحک ) باشد. (از معجم البلدان ).
ذحل . [ ذَ ] (ع اِ) کینه . (دهار). دشمنی . دشمنانگی . حقد. عداوت . ج ، ذُحول . (مهذب الاسماء). اَذحال . (منتهی الارب ).
ذحل . [ ذَ ] (اِخ ) نام موضعی است .
ذحل . [ ذَ ] (ع مص ) کشنده را بازکشتن . || کین خواستن : یقال طلب بذحله . || طلب پاداش گناهی که بر او رفته کردن . و یا پاداش دشمنی خواست...
ذحل . [ ذَ ح ِ ] (ع ص ) ذاحل . طلب کننده ٔ خون مقتول .
زحل سر. [ زُ ح َ س َ ] (ص مرکب ) در این بیت خاقانی صفت نوک قلم آمده : عطاردیست زحل سر،زبان خامه ٔ اوکه وقت سیرش خورشید تار میسازد.خاقانی ...