طاب
نویسه گردانی:
ṬAB
طاب . (ع اِ) بوی خوش . || (ص ) پاک . (منتهی الارب ). || لذیذ. || (اِمص ) خوشی . || پاکی . (دهار).
واژه های همانند
۹۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۰ ثانیه
تاب . (اِ) چنچولی . بادپیچ . بازپیچ . (باذپیچ ) نرموره . ارجوحه . رجوع به ارجوحه در همین لغت نامه شود. ۞ طنابی که دو سوی آنرا بر درخت یادوس...
تاب . [ تاب ب ] (ع ص ) مرد بزرگ . (منتهی الارب ) (المنجد). || ضعیف . (منتهی الارب ) (المنجد). || اشتر و خر که پشت آنها ریش باشد. (منتهی ال...
تاب . (اِخ ) (نهر...) طاب . نهرطاب : این رود طاب از حدود نواحی سمیرم منبع آن است و می افزاید تا به در ارجان رسد و در زیر پل بکان بگذرد و ر...
تاب /tāb/ معنی نوعی وسیلۀ بازی شامل رشتهای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت میدهند؛ ...
تاب /tāb/ معنی نوعی وسیلۀ بازی شامل رشتهای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت میدهند؛ ...
طعب . [ طَ ] (ع اِ) مزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طعم . || بوی خوش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اریج . یقال : ما به من الطعب شی ٔ؛ ای من ...
تعب . [ ت َ ع َ ] (ع مص ) مانده گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) ماندگی و مشقت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطب...
تعب . [ ت َ ع ِ ] (ع ص ) مانده . نعت است از تعب بمعنی مانده گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تعب شود.
چی تاب . (اِخ ) دهی است از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویه به شهرستان بهبهان . در 13هزارگزی باختری سی سخت و 12هزارگزی باختر راه اتومبی...
شب تاب . [ ش َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) تابنده در شب . شبتاب . آنچه در شب میدرخشد. || ماه را گویند و به عربی قمر خوانند. (برهان قاطع). ماه و ...