طاب
نویسه گردانی:
ṬAB
طاب . (اِخ ) (رود...) نهر عظیمی است بفارس مخرج آن از جبال اصفهان نزدیک برج است تا اینکه در نهر مسن میریزد و نهر مسن از حدود اصفهان خارج گشته در ناحیه ٔ سردن به نزدیکی قریه ای که مسن نام دارد ظاهر میشود و سپس تا در ارجان در زیر پل رکان که بین فارس و خوزستان جای دارد جاری شده پس از مشروب ساختن رستاق ریشهر به نزدیکی نهر تستر به دریا میریزد. (معجم البلدان ). آب طاب از کوههای سمیرم لرستان برمیخیزد و همه وقتی گذار اسب ندهد... این آب سر حد فارس و خوزستان است و طولش چهل و هفت فرسنگ باشد. (نزهةالقلوب ص 224). همان رودخانه ٔ تاب کوه گیلویه است آبش شیرین . گویند از آب دجله ٔ بغداد گواراتر است . آب چشمه ٔ منبی و آب اوسل ، در رودخانه ٔ فلات ناحیه ٔ یوسفی کوه گیلویه بهم پیوسته ، در دامنه ٔ قلعه ٔ دزکوه به رودخانه ٔ کلات آمیخته ، رودخانه ٔ تاب شده از تنگ تکاب ناحیه ٔ حومه ٔ بهبهان میگذرد. در قدیم کنار شهر ارّجان بندی بر این رودخانه بسته اند که دهات حومه ٔبهبهان را آب میداده و اکنون آن بند شکسته است و یکجانب رودخانه دیمی مانده است و دهات جانب دیگر را آب دهد. پس آب چشمه ٔ قیر، و آب چشمه های تشان حومه ٔ بهبهان به این رودخانه آمیخته بعد از چندین فرسخ که از چم نظامی بگذرد، در جایزان رامهرمز چون به رودخانه ٔ ارمش آمیزد رودخانه ٔ جایزان شود. (فارسنامه ٔ ناصری ).رود طاب از کوه دل و کوه گیلویه سرچشمه گرفته دارای سه شعبه است که یکی را آب شیرین یا خیرآباد و دیگری را آب شور یا شولستان نامند و سومی که به اسامی مختلفه زهره و فهلیان موسوم است در مشرق زیدان به آن دوملحق گردیده تشکیل رود طاب را میدهد که از هندیان گذشته بخلیج فارس میریزد. (جغرافی طبیعی کیهان صص 79 - 78). آب رود طاب بواسطه سبکی و گوارائی معروف و سلاطین ایران فقط از این آب می آشامیده اند. (جغرافیای کیهان ج 3 ص 13). و شهر ارّجان بر کنار این رود باشد. نام رودی است میان پارس و خوزستان . (حدود العالم ).
واژه های همانند
۹۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۴ ثانیه
تاب و تب . [ ب ُت َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) رنج و سوز. سوز و گداز.
تب و تاب . [ ت َ ب ُ ] (ترکیب عطفی ، از اتباع ) تف و تاب . تاب و تب . رنج و سوز. سوز و گداز. رجوع به تاب و تب ، و تف شود.
تف وتاب . [ ت َ ف ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از تف بمعنی گرمی و حرارت و تاب به همین معنی : از بهر که بایدت بدینسان شو و گیروز بهر چه با...
تک و تاب . [ ت َ ک ُ ](ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) دو. شتاب . تاخت : می پرید آنچنان کز آن تک و تاب پرفکند از پیش چهار عقاب .نظامی .همچنان می شدند د...
تگ و تاب . [ ت َ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کنایه از قرار و آرام . (آنندراج ) : خسک ریخته بر گذر خواب رافراموش کرده تگ و تاب را.نظامی (ا...
تعب فروش . [ ت َ ع َ ف ُ ] (نف مرکب ) «؟» فروشنده ٔ تعب . آنکه تعب دهد. رنج و سختی محنت و زحمت دهنده : آنگه که روز خویش ببیند تعب فروش نه رح...
درونه تاب . [ دَ ن َ / ن ِ ] (ن مف مرکب ) درون تافته . دلسوخته . (ناظم الاطباء).
فتیله تاب . [ ف َ ل َ ] (اِخ ) از درویشان اوایل قرن دهم هجری . محرابی کرمانی نویسد: مجذوبی بود که به درویش فتیله تاب مشهور شده بود و چنین ...
قاتمه تاب . [ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) آنکه قاتمه تابد. موتاب . موی تاب . رجوع به قاتمه شود.
ستاره تاب . [ س ِ رَ ] (اِخ ) نام حکیم منجمی بوده معاصر و شاگرد جمشید و در علم نجوم ، اخترشماری و اخترشناسی مهارت داشته . با تن شناس حکیم که...