طالع میمون . [ ل ِ ع ِ م َ ] (ترکیب وصفی ) طالع سعد. طالع مسعود. طالع مبارک . بخت نیک . اختر فیروز
: همی فزونی جوید آواره بر افلاک
که تو بطالع میمون بدو نهادی روی .
شهید بلخی یا پیروز مشرقی .
با تو پیاده خواند جهان آفتاب را
تا تو شدی بطالع میمون سوار ملک .
مسعودسعد.
و آنگاه مثال داد تا روزی مسعود و طالعی میمون برای حرکت او تعیین کردند. (کلیله و دمنه ).
امشبم طالع میمون و بخت همایون بدین بقعه رهبری کرد. (گلستان ).
همه دعوی طالع میمونش
در معانی بدیع برهان باد.
؟