طاوس
نویسه گردانی:
ṬAWS
طاوس . [ وو ] (اِخ ) موضعی است در نواحی بحر فارس ، که غُلاّب حضرمی مالک آنجا بود، از طریق دریا لشکری بدان جای گسیل کرد، چون خلیفه ٔ وقت (عمربن الخطاب ) اجازه ٔچنین امری بدو نداده بود، بر او خشم گرفت . و او را از شغل بازداشت ، او نیز شبانگاه بسوی کوفه نزد سعدبن ابی وقاص که از یارانش بود شد، سعد نیز او را معاضدت میکرد تا آنکه در ذی قار کشته شد. (معجم البلدان ).
واژه های همانند
۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
طاوس . [ وو ] (اِخ ) ابن مکحول . حمداﷲ مستوفی او را ازصحابه شمرده است . رجوع به تاریخ گزیده ص 231 شود.
این واژه در اوستایی تئس taosa بوده که طاوس شده و نگارش درست آن تاووس است. همانند این واژه، واژه ی پهلوی کیس kayos می باشد که کاووس شده است.
طاوس دم . [ وو دُ ] (ص مرکب ) که دمی چون طاوس دارد : ز حلق خروسان طاوس دم فروریخت در طاسها خون خم .نظامی .
طاوس فش . [ وو ف َ ] (ص مرکب ) طاوس رفتار. طاوس وش .
طاوس لو. [ وو ] (اِخ ) دهی از دهستان اوچ تپه بخش ترکمان شهرستان میانه . در 12هزارگزی جنوب ترکمان و 10هزارگزی شوسه ٔ تبریز به میانه . کوهستا...
طاوس وش . [ وو وَ ](ص مرکب ، ق مرکب ) طاوس رفتار. طاوس خرام : از خراسان بردمد طاوس وش سوی خاور میخرامد شاد و کش . رودکی .همان زنده پیلان گنجینه...
طاوس رنگ . [ وو رَ ] (ص مرکب ) هر رنگ که به طلائی زند. به رنگ طاوس . مطوّس : ز پستان آن گاوطاوس رنگ برافراختی چون دلاور پلنک . فردوسی .نشس...
طاوس زیب . [ وو ] (ص مرکب ) به زیور طاوس : ازین مه پاره ٔ عابدفریبی ملایک صورتی طاوس زیبی .سعدی .
طاوس وار. [ وو ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند طاوس . طاوس خرام . طاوس رفتار : در گریه ٔ وداع تذروان کبک لب طاوس وار پای گل آلود می بریم .خاقانی .
چترطاوس . [ چ َ رِ وو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چتری که از پرهای طاوس سازند و این رسم سابق در هندوستان بود شاید در ولایت باشد. (آنندراج ). ...