طاهر
نویسه گردانی:
ṬAHR
طاهر. [ هَِ ](اِخ ) ابن ابراهیم بن سله (کذا). وی جدّ مادری مفضل بن سعد مافرّوخی اصفهانی ، و پسر عم ّ استاد ابوالحسن علی ّبن احمدبن العباس الاَّنداآنی است که والی اصفهان بوده است . طاهر گوید: در عنفوان جوانی مردی از آشنایان من عرض حالی مرا داد که به والی برسانم مبنی بر آنکه اگر والی وی را مباشر قریه ٔ ماربانان کند مبلغ پنجهزار درهم علاوه بر خراج مقرّر آن قریه بخزانه ٔ دولت ایصال خواهد داشت . من بخانه ٔ استاد والی رفتم که عرض حال آن مرد برسانم . والی مرا به خلوت پذیرفت ، من عرض حال معهود را به وی دادم . والی در عرض حال تأملی کرد و گفت فردا با صاحب عرض حال در دیوان حاضر شو. اینک مرا فراغتی نیست . من نیز چنان کردم . دیگر روز که با صاحب عرض حال به دیوان رفتم . هنگامی که مردم ازصنوف مختلفه برای اصلاح امور خویش در رفت و آمد بودند و ازدحام و جمعیت و دیوانیان سرگرم امر و نهی و به استماع دعاوی مدّعیان و اِنکار منکران مشغول شدند، والی با کمال بشاشت صاحب عرض حال را نزد خود خواند وبنشاند، و بطریق مؤانست با او گرم گفتگو شد، و در نتیجه صاحب عرض حال نیز به آزادی تمام مقصود و منظورخویش را علی رؤوس الاشهاد بسمع والی رسانید، و استادبر او آفرین خواند، و گفت قلم بر دست گیر، و مبلغی را که در عرض حال خود نبشته ای تا آخرین درهم بر عهده گیر، بدون آنکه رسمی را دگرگون کنی ، یا از آنچه که بر عهده داری گامی فراتر نهی ، یا آنکه سنتی از سنن ِ اداءِ خراج را مهمل گذاری ، یا چیزی زیاد و کم کنی ، و در پایان سال نیز ملک را باید آباد و پر جمعیت و قابل زراعت به حال کنونی چنانکه هست تسلیم کارکنان دیوان کنی . آن مرد گفت حق تعالی استاد والی را عزیز و گرامی داراد؛ آیا آنچه را که فرمودی در حیطه ٔ توانائی و استطاعت من مییابی ؟ والی گفت : ای احمق نادان من چه دانم ، آیا تو اندیشه در دل ره دادی که من بگفتار مُزوِّرِ تو فریب خواهم خورد، و دیهی را که از امهات قراء بشمار است ، و معادل پنج هزار دینار محصول غله ٔ آنجاست من در برابر پنج هزار درهم ، آن دیه خراب خواهم ساخت ، نی ، بد اندیشیدی ، ای مرد پست فطرت دون همت ، حاجتت نارواست ، آنگاه والی نظری بسوی حواشی خود افکنده ، در حال تنی چند از خدمتکاران پایهای آن مرد را گرفته ،کشان کشان وی را از دیوان بیرون بردند، سپس والی فرمان داد که او را تازیانه زنند و باژگونه بر مرکبی سوارش کنند و منادی در شارع عام ندا دردهد که این است کیفر آنکه سخن چینی کند. طاهر گوید: چون حال بدین منوال دیدم ، از شرم بنحوی حالم تغییر یافت که پنداشتم در بستری از آتش می غلطم ، و در آن حال آرزو میکردم که زمین مرا فروبَرَد، خود را مهیا و آماده ٔ رفتن ساختم ، در همان اثنا والی روی بمن آورده ، و هنوز اَثر و نشانه ٔ خشم بر چهره ٔ وی آشکار بود که گفت ای طاهر، ازاین پس ، از آنکه این گونه قصه ها را واسطه ٔ رساندن بسوی من شوی خودداری کن -انتهی . (محاسن اصفهان ص 99).
واژه های همانند
۱۸۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن امیر ابوالفضل . نصربن احمد.رجوع به بهاءالدوله (در تاریخ سیستان ص 383) شود.
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن حسن سیستانی ، مکنی به ابی المظفر. در یادداشتها چنین صورتی بود ولی مدرکی برای ترجمه ٔ حال وی به دست نیامد.
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن حسین . حمداﷲ مستوفی ذیل حالات السدید منصوربن عبدالملک سامانی آرد: خلف بن احمد سیستانی هوس حجاز کرد داماد خود طاهربن...
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) (الشیخ ) ابن حسین بن طاهر. او راست : «المسلک القریب ، لکل ّ سالک منیب » این کتاب با دُعاء بخاری و طریقه ٔ سادات باعلوی ک...
طاهر. [هَِ ] (اِخ ) ابن الحسین بن طاهر. رجوع به زین الاخبارچ تهران ص 7 و به تاریخ سیستان حاشیه ٔ ص 219 شود.
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن حسین بن عبدالرحمن اهدل از فقیهان و محدثان یمن . مولد او به سال 914 در قریه ٔ مراوغه بوده و در روز چهارشنبه 17 ربیع...
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن حسین بن مصعب . ابن خلکان نام و نسب او را بدین طریق یاد کرده است ؛ ابوالطیب ، طاهربن الحسین بن مصعب رزیق بن ماهان ...
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن حسین بن یحیی مخزومی بصری ، مکنی به ابومحمد. وی در بصره متولد شده و در ری سکونت داشته است . او بر بیشتر شاعران عص...
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن الحسین الاعور. رجوع به طاهربن الحسین ملقب به ذی الیمینین شود.
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن الحسین القواس . کنیتش ابوالوفا بوده در جامع منصور به فتوی دادن و وعظ اشتغال داشت . تدریس فقه و قرائت قرآن میکرد. ...