طاهر
نویسه گردانی:
ṬAHR
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن عبدالمنعم . در تاریخ حلب نسب وی را از تاریخ ذهبی بدین طریق بیان کرده : طاهربن عبدالمنعم بن عبیداﷲبن غلبون ابوالحسن الحلبی ثم المصری المقری . کتاب «التذکرة فی القراآت » از تصنیفات اوست ، و جز آن نیز تصنیفات دارد، از بزرگان علماء علم قرائت بود و پدرش نیز، نزد پدر خود و نزد ابوعدی عبدالعزیزبن علی المصری در مصر، و نزد ابوالحسن علی بن محمدبن صالح الهاشمی که از اصحاب ابوالعباس اشنانی بود، و نزد ابوالحسن محمدبن یوسف بن نهار الحرتکی در بصره به فراگرفتن علوم اشتغال ورزید و در علم قرائت مقام پیشوایی یافت ابوعمرو دانی و ابراهیم بن ثابت اقلیسی نزد او علم قرائت را فراگرفتند، ابوالفتح احمدبن بابشاذ، و محمدبن احمدبن علی القزوینی ، و جز آن دو تن ، گروهی دیگر، کتاب «التذکرة» را از طاهر روایت کرده اند. وفاتش به سال 399 اتفاق افتاد. (تاریخ حلب ج 4 ص 69). رجوع به ابوالحسن طاهربن عبدالمنعم شود. در جلد اول لغت نامه در ابن غلبون بجای عبدالمنعم ، عبدالحلیم ضبط شده . ولی در تاریخ حلب و الاعلام زرکلی و کشف الظنون همه جا عبدالمنعم است . و رجوع به الاعلام زرکلی ج 2 ص 444 شود.
واژه های همانند
۱۸۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
طاهر وحید. [ هَِ رِ وَ ] (اِخ ) محمدطاهر وحید. او راست : مجموعه ای در «توحید» که صاحب الذریعه آنرا در کتابخانه ٔ سیدنصراﷲ تقوی دیده است و مینوی...
طاهر وحید. [ هَِ رِوَ ] (اِخ ) میرزا طاهربن حسین خان قزوینی . رجوع به طاهر قزوینی و ترجمه ٔ تاریخ ادبیات ایران تألیف ادوارد براون ص 186، ت...
ابن طاهر. [ اِ ن ُ هَِ ] (اِخ ) رجوع به ابومنصور بغدادی شود.
ابن طاهر. [ اِ ن ُ هَِ ] (اِخ ) ابوالعباس محمدبن عبداﷲ خراسانی . ادیب معروف . از دست متوکل خلیفه حکومت بغداد داشت و بزمان معتز بر منزلت و م...
ابن طاهر. [ اِ ن ُ هَِ ] (اِخ ) ابوعبدالرحمن محمد رئیس . از ادبای اندلس . و او را رسائل و آثاری است مسجع و بلیغ. بتهمت رفض روزگاری دراز محبوس...
ابن طاهر. [ اِ ن ُ هَِ ] (اِخ ) رجوع به عبداﷲبن طاهر خزاعی شود.
ابن طاهر. [ اِ ن ُ هَِ ] (اِخ ) یکی از رؤسای باطنیه ٔ حلب . در 509 هَ .ق . الب ارسلان او را دستگیر کرده و بکشت .
حافظ طاهر. [ ف ِ هَِ ] (اِخ ) ابن حسین بن عبدالرحمن الاهدل . رجوع به طاهربن حسین شود.
حافظ طاهر. [ ف ِ هَِ ] (اِخ ) رجوع به حافظ اصفهانی ابوالحسن طاهر عرب شود.
طاهر تاتی . [ هَِ رِ ] (اِخ ) وی الکن بود و بجای قاف و کاف ، تا میگفت ،و او یکی از ملازمان میرزا مهدی که معشوق میرنجات بود بشمار میرفت . از ...