طاهر
نویسه گردانی:
ṬAHR
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲبن حمزه ، مکنی به ابومسلم ازدیه جورذان جی جد مادری صاحب رساله ٔ محاسن است و این قصیده که می آید از گفتار اوست مضمون آن افتخار نفس و اخبار از دولت و سعادت آباء و اجدادخود که احیاء رسوم دین و امانت مخالفت یقین در طبیعت وجود ایشان مجبول و مرتکز بوده و قصیده این است :
و ما اناالاالمرء اما فعاله
فحسنی و امانعته فجواد
له جانب قاسی الصفا و لربما
یلین لداعی الحب منه قیاد
سجایاه ندفوق نار ذکائه
و افکاره فی المعضلات زناد
اذا مار آلی حاسد غض طرفه
کانی فی طرف الحسود رقاد
یخوض حجاجیه بروق فضائلی
و فی مسم̍عیه من ثنای رعاد
انا ابن الاولی سار وابکل کتیبة
و ساموا العدی خسف الحیوة و سادوا
رحاب مغانیم سباط اکفهم
اذا ارتدت الاَّ مال و هی جواد
اولئک قوم ارهفوا طبع دهرهم
و ذبوا عن الدین الحنیف و ذادوا
فمن صعر الدنیا اقاموا و من ردی
اقالواو من فتک الزمان اقادوا
اذا مااستجاروهم اجارواوان دعوا
اجابوا و ان نصواالخطاب اجادوا
نفوسهم للقتل تحیی و مالهم
لامضاء حکم الجودفیه یزاد
و این صاحب فتوت ابومسلم با وفور کمال شرف و جوانمردی و غرور و جمال و قدر مردی مخصوص بود بنظر تأیید و رحمت الهی و متتبع معدلت و انصاف مصطفوی ، از جاده ٔ طور و قدر خود گامی تجاوز نمی نمود و شهنشاه عضدالدوله از میان ابناءجنس جهت نفس خود تشریف اختصاص است خلاص فرمود و چون نور فصاحت و ذلاقت از جبین اقوال و افعال او می تافت وبحس تصنع و لطف تفرس لیاقت و کیاست در ناصیه ٔ اعمال و اشغال او می یافت او را مصاحب بطرف بغداد برد و دراین وقت او در سن چهارده سالگی بود. به مدت یکسال دربغداد تفقه فقه کرد بر خدمت ابوعبداﷲ بصری معروف به ابن جعل امام در فقه و کلام و پس از مدتی اندک و زمانی کمک با خواص غلامان درگاه در حضرت کمربسته به قیام قیام نمودندی . به شش لغت متکلم می بود عربی و پارسی و ترکی و زنگی و رومی و هندی و از کمال فضیلت او آن بود که در بیست وهشت سالگی در مجلس عضدالدوله میان او و صاحب عباد بحثی واقع شد در باب مذهب بعد از جریان مناظرات بسیار و مناقرات بیشمار ابومسلم صاحب را ملزم گردانیده تخجیل و انفعال داد و از آن روز باز این معنی در سینه ٔ صاحب کینه ای شد و پنهان می داشت تا وقتی که عضدالدوله را سفر ملک آخرت و نقل از منزل فنا بدارالملک بقا اتفاق افتاد، ابومسلم را «هوس مسکن مألوف و دیار معهود» که آن خطه ٔ اصفهان است برخاست و اسباب تحویل به عراق آماده کرد و بیاراست چون بحدود همدان رسید و ابوعلی سروی پسر عمه ٔ ابومسلم بر همدان عامل ، توقیع آمد به طرف ابوعلی از خدمت صاحب بر این سیاق عبارت صاحب کافی : «هذا کتاب ینذره و یأمره بان یهلکه او یتخبط فیشرکه ». بعد از تمهید معذرت بسیار جهت دفع این تخویف و انداز نهان از ابومسلم که ابوعلی بجانب صاحب از انواع فصل در طوامیر و اجناس حمل قناطیر میفرستاد و در حضرت صاحب بغیر از انتقام هیچ درمحل قبول نمی افتاد قرابت و خویشاوندی ابوعلی برعض شکیمت و اصرار عزیمت صاحبی غالب آمد و سلامت نفس ابومسلم گشت . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان صص 72 - 74) و رجوع به کتاب مزبور صص 25 - 37 شود.
واژه های همانند
۱۸۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۵ ثانیه
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن الحسین القواس . کنیتش ابوالوفا بوده در جامع منصور به فتوی دادن و وعظ اشتغال داشت . تدریس فقه و قرائت قرآن میکرد. ...
طاهر. [ هَِ] (اِخ ) ابن حفص . یکی از پیشروان عبدالرحمن خارجی که بزینهار یعقوب بن لیث آمدند. رجوع به تاریخ سیستان حاشیه ص 217 و زین الاخ...
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن حمادبن عمرو نصیبی . او را از مالک و دیگران روایت است . ثقه و مورد اعتماد نیست . از آزمون های وی این است که گفت عمر...
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن حمدان الرازی ، ابوعبداﷲ اللاسکی ، به اصفهان آمد. و تا زمان بدرود زندگانی ، در اصفهان اقامت گزید. و وفات وی بعد از سال...
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن خالدبن نزاربن المغیرةبن سلیم ، ابوالطیب الغسانی الایلی . طاهر به «سرمن رای » فرود آمد، و در آن شهر از پدر خود و آدم ...
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن خلف بن احمد. حمداﷲ مستوفی آرد: و در سنه ٔ اربع و سبعین و ثلثمائه (یمین الدوله محمود) بجنگ خلف بن احمد به سیستان رفت...
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن رشید. او را از سیف بن محمد به روایت از اعمش خبر باطلی است . ازدی گوید: نمیدانم او در این حدیث به دروغ پرداخته یا ...
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن زنگی بن طاهر ملقب به عزالدین فریومدی . وزیر خراسان . و مؤیدی دهستانی کتاب الفرج بعدالشدّة را بنام او از تازی به ...
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن زید احمد الفقیه . مردی ثقه و دانشمند بوده و نزد شیخ ابوعلی طوسی تلمذکرده است . (روضات ص 336 ذیل ترجمه ٔ طاهر جرجان...
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن زینب . یکی از سرکردگان عساکرخلف بن احمد فرمانروای سیستان بوده است . (تاریخ یمینی چ تهران ص 249) و در نسخه ٔ خطی ...