طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابوالحسن طاهربن محمدبن ابی تمیم . مؤلف تاریخ سیستان ، ذیل عنوان «حدیث نصربن احمد با امیر بوجعفر» گوید: باز ابوالحسن طاهربن محمدبن ابی تمیم
۞ دستوری خواست و به خراسان شد، و آنجا بردست وی کارها بسیار رفت و خدمتها کرد امیر خراسان را، و سببها بود او را که بجایگاه باز گفته آید انشأاﷲ، و بسیار چیز عطا داد، و نام وی به مردی اندر خراسان بزرگ گشت ، و به درگاه امیر خراسان ببود، و آنجا خلعت و ایجاب بسیار یافت و معروف گشت ، وز آنجا با بزرگی به سیستان بازآمد و امیر با جعفر پذیره ٔ او بازشد، و او را با مرتبه ٔ بزرگ بشهر اندرآورد، و شش ماه اینجا ببود، و روز و شب بمجلس او بود، و خلعتها داد، و نیکوئیها کرد با او، باز بست او را داد و آنجا شد، و آنجا اهل علم بسیار بود، و طاهر علم دوست بود، و روز و شب بدان مشغول گشت ،و علما و فقهاء بست را روز و شب نزدیک خویشتن داشتی ، و مناظره کردندی اندر پیش او، و او اندر آن سخن گفتی . (تاریخ سیستان ص
325). و نیز ذیل عنوان «کُشتن امیر شهید بوجعفر» گوید: و امیر بوالحسن بن طاهربن ابی علی التمیمی از بست بفراه آمد که آن ناحیت برسم او بود، و آنجا مردم بسیار با او جمع شد و به در شهر آمد،امیر خلف پذیره ٔ او بیرون شد، و یکدیگر را در کنار گرفتند، و امیرخلف گفت تو اندر این مملکت با من شریکی و او را بقصر یعقوبی فرود آورد. (تاریخ سیستان ص
327). و هم ذیل عنوان «آمدن امیر طاهر بوعلی به سیستان » گوید: و مادر طاهر بوعلی ، عایشه بنت محمدبن ابی الحسین بن علی بن اللیث بود و روز دوشنبه درآمد، غُرّه ذی القعدة هم اندر این سال ، باز چون شش ماه بگذشت ، فتنه اندر شهر برخاست ، و اندر این ششماه خطبه چنین کردندی قاضی خلیل بن احمد بر منبر: اللهم اصلح الامیرین ابااحمد و ابی الحسین - بازنگرنوسک با مردمان خویش اندر شب به در قصر یعقوبی آمد و مردم عام و امیر طاهر بوعلی از کوشه (کوشک ) بهزیمت بیرون آمد، و به کوی کوشه فرود آمد، تا مردم بر او جمع شد، و حرب سمک و صَدق کردند، دیگر روز آخر سراسته (کذا) بسوختند، باز امیرخلف گفت که من سوی حج همی خواهم رفت که مرا آن شب که آن محنت پیش آمد نذری کرده ام ، اما گفتم تا این کارها استقامت گیرد، پس سیستان بجمله به امیر طاهر بوعلی اسپرد، و بفرمود که هر چه به دست آید زان خونیان قصاص همی کن ، و خود برفت غُره ٔ جمادی الاولی سنه ٔ ثلاث و خمسین و ثلاثمائة سوی بیت اﷲ الحرام ، و امیر طاهر بوعلی بایوسف محمدبن یعقوب المدرکی را بند کرد، روز دوشنبه دوازده روز گذشته از شهراﷲ المبارک سنه ٔ ست و خمسین و ثلثمائة باز بفرمود تا او را بکشتند شب نوروز چهار روز گذشته از ربیع الاَّخر سنه ٔ سبع و خمسین و ثلاثمائة. و امیر طاهر بوعلی ، مردی عالم و کاری بود و سخی و عادل و نیکوخصال ، و سیستان بدو آرام گرفت از بس عدل و انصاف که بر رعیت خاص و عام و لشکری بود اندر عهد او، و خراج دِرَمی درمی سِتدی ، و امیر بوجعفر هم این عادت داشت ، و شب و روز بخوردن
۞ مشغول بودی ، طاهر هم بر عادت و سیرت او رفت ، و قاتلان او را همه به دست کرد و بکشت و بر این حال همی بود؛ و اگر سِیرِ مروت و عیاری امیر طاهر گویم ،قصه دراز گردد، اما یک حکایت یاد کنم بروزگار امیر بوجعفر، طاهر بوعلی ، و محمد حمدون ، بحشم بخراسان شدند به درگاه امیر خراسان ، و طاهر از عمرویان بود، و محمدبن حمدون نبیره ٔ مرزبان بود که بروزگار جاهلیت سیستان ایشان را بود، و ایشان از تخم رستم دستان بودند، چون امیر خراسان شدند هر روز بسلام رفتندی و دو سوار تمام بودند چنانکه هر یکی بر هزار سوار نهاده بودند، روزی بربگستان بخارا همی گوی زدند، و دوازده هزاربرنشسته بود آن روز از بزرگان حشم امیر خراسان و طاهر و محمد حمدون ِ عبداﷲ هر دو ایستاده همی نظاره کردند؛ امیر خراسان حاجبی را فرمان داد که رو میرکان سجزی را گوی تا گوی زنند، حاجب فرارفت و گفت ، ایشان خدمت کردند و اسب پاشنه برنهادند، و گوی زدند چنانک ازآن دوازده هزار گوی ببردند، سپهسالاری بود عرب را به درگاه امیر خراسان ، بانگ برآورد به پارسی گفت آبادباد آن شهر که مردم چنین خیزد و پرورد! محمدبن حمدون گفت کمینه ٔ سواران آن شهر مائیم ، و ما را یارگی نباشد که اندر پیش سواران ملک نیمروز به میدان اندر شویم ! امیر خراسان را آن خوش آمد و هر دو را بنواخت و خلعت و مال بی اندازه داد، و فتیک خادم را آن روز طاهر بوعلی را بخشید، و فتیک آن خادم بود که او را دویست غلام ترک دون دیگر چیزها بود؛ و کار طاهر آنجا بالا گرفت تا او را امیر خراسان به سپاه سالاری به حرب ماکان فرستاد، و امیرک طوسی را و عبداﷲ فرغانی را زیر دست او، و آنجا شدند و حرب کردند و ماکان بهزیمت شد، و گرگان غارت کردند، و امیر طاهر بمیدان ماکان شد و خیمه بزد و کسی را نگذاشت که اندر سرای او غارت کرد، و کمتری مالها هزار مرکب تازی و هزار استر بَردعی بر آخور او بود، و خادمی را بخواند و اجراهاء غلامان و سرای زنان او همی داد، بزیادت از آنکه ماکان داده بود.ماکان به طبرستان شد، وز آنجا به ترکستان شد، و سوار جمع کرد، و بتاختن شبیخون آورد، و گرگان بگرفت ، و سپاه طاهر را خبر نبود، و امیرک طوسی و عبداﷲ فرغانی و فتیک خادم و بوالحسن کاشنی که حاجب الحجاب بود، وسپاه دیگر که امیر خراسان داده بود، سپاه و بنه ٔ طاهر برگرفتند و برفتند. طاهر حرب کرد و بایستاد با سواری چند و گرفتار شد، و طاهر را و یاران را به قفسهاء آهنین اندرکرد ماکان ، و دو سال آنجا ببند ماکان بماند، و ماکان را خبر نبود که طاهر است اندر بند، و همه روز ماکان متأسف بود که من طاهر را بدیدی تا خدمتی کردمی بدان نیکوئی که او کرد. تا روزی آن خادم بدان زندان اندر شد، طاهر را بدید بشناخت ، دوان پیش ماکان شد که طاهر اندر بند تست ، ماکان به نفس خویش به زندان اندر شد، و طاهر را زمین بوسه کرد و خلاص کرد وعذر خواست ، اندرندانستن ، و بیاورد او را بجای خویش بنشاند، و خود بخدمت او بایستاد. تا بسیار جهد کرد تا بنشست ، و صد غلام و صد کنیزک و بیست هزار دینار و صد هزار درم فرستاد طاهر را، و کوشکی بیاراست از بهر او، و ستوران و مرکبان نیکو چنانکه ماکان و پادشاهان را باشد بفرستاد، و یکماه شب و روز مهمان داشت . پس وزیر خویش را نزدیک او فرستاد که خواهی تو میرباش تامن سپهسالار، و اگر نه تو سپهسالار تا من بگویم که میرالایاری (کذا... ظ: میرالامرائی ) ترا اندر همه کارهاست . طاهر گفت نیکو گوید، اما اگر این همی برای آن همی کند که من بر آستای حرم و اسباب وی کردم تا مکافات آن باشد، من آن از آن کردم که جدان من همه جهان بگرفتند، هر جا که بسرای آزادمردان رسیدند، همان کردند، این عادتی بود که من از نیاکان خویش نگاه داشتم ، او مرا سپاه سالار نباید کرد و نه امیر که من مردی دشمن اویم و چاکر امیر خراسان ، او را بگوی که بر هر که نپرورده ئی اعتماد مکن ، خاصه بر دشمن ، من پروده ٔ نعمت امیر خراسانم و از سیستانم ، و اگر من ترا به حرب اندربیافتمی بدرگاه فرستادمی ، و هیچ محابا نکردمی ؛ پس ماکان گفت فرمان تراست ، گفت مرا دستوری ده تا بروم ، اما یک ماه بیاسایم ، ماکان بازسازی نو فراگرفت راه را، و مالی بسیار بفرستاد، همه بپذیرفت . پس پیغام بفرستاد که مردی کاری باید مرا تا بدین مالها کدخدائی کنم ، پس ماکان مردی بفرستاد آن مال همه بدان کدخدای سپرد، و خود دیگر روز برنشست ، و آن کدخدای را گفت من بدین دشتها اندر چیزی نهاده ام بروم بیارم ، تو اندیشه ٔاین شغلها دار که باشد که یک دو روز بمانم ، برفت با جنیبتی و رکابداری و استری ، و قدری خوردنی برگرفت ، وراه خراسان گرفت ، هیچکسی را خبر نبود تا به یک منزل بخارا رسید، سوی امیر خراسان نامه ای نبشت و خبر کرد، دگر روز امیر خراسان سپاه برنشاند و خود تا یک فرسنگ به استقبال او باز شد، و بر یکی بالا بایستاد تا بزرگان و سرهنگان پذیره همی شدند، میدید، پس فتیک خادم ، و بوالحسن کاشنی آمدند با غلامی پانصد آراسته با کمرها و سلاح تمام و پذیره ٔ او همی رفتند؛ امیر خراسان گفت کدخدائی این است که بوالحسن کاشنی و فتیک خادم امیر طاهر را کرده اند که بیستگانی همی ستدند، و لشکر او نگاه داشتند و غلام خریدند، و ستور و مرکبان ، تا امروز اندر خراسان هیچکسی را آن تجمل نیست که طاهربن بوعلی راست که از بند رسته ، و آن مردی که کرده بود ازو پسند کرد از گفتار و کردار و چیز نپذیرفتن از ماکان . و سلطان محمود سبکتکین اندر مجلس خویش این حکایت از امیر طاهر بوعلی برگرفتی و گفتی مرا بایستی که او را زنده بدیدی . پس امیر خراسان او را خلعتهاء نیکوبداد، وز آنجا نامه کرد نزدیک امیر باجعفر تا فراه او را داد و آنجا بود تا این حالها افتاد؛ پس امیری سیستان یافت و روزگار خوش خورد و با مردمان نیکوئی کرد و نام نیکو از او بماند و تا جهان باشد میگویند. باز چون کار سیستان بر او قرار گرفت اندر سنه ٔ سبع وخمسین و ثلاثمائة لشکر کشید و به بست شد، ترکان از بست بهزیمت برفتند و بست خالی بگذاشتند، و امیر طاهر اندر بست شد بی هیچ حربی و کشتنی و او را خطبه کردند،و چندگاه آنجا ببود و هیچ خبر نداشت ، تا یوزتمر تاختن آورد، و ایشان غافل بودند، گروهی از پیادگان سجزی بکشتند و طاهر بازگشت به سیستان آمد، و همه ٔ بزرگان خویش را بند برنهاد بارس دیلم را که سپهسالار وی بود، و بوالحسن کاشنی را که حاجب الحجاب بود، و ناصربن منصور را که رئیس لشکر بود، و محمد عزیز را، و احمد عزیز را، و احمدبن ابراهیم ، و محمدبن صالح السیاری را، و این اندر سنه ٔ ثمان و خمسین و ثلاثمائة بود. و گفت شما به حرب اندر یاری نکردید؛ تا این بود امیر خلف از حج بازآمد، به نزدیک بوحمدبن منصور شد، امیر خراسان به بخارا، و امیر خراسان او را خلعت و سپاه دادو بیامد به سیستان ، و امیر طاهر چون خبر بشنید، عهدرا که کرده بود و سوگندان خورده را، از شهر بیرون شد و برفت و به سفزار شد، و امیر خلف روز یک شنبه یازده روز گذشته از رجب سنه ٔ ثمان و خمسین و ثلاثمائة، بکده ٔ محمد لیث فرود آمد، و دگر روز اندر شهر آمد و اورا خطبه کردند، و به دارالملک بنشست ، باز امیر طاهربوعلی بازآمد ساخته ، و بمتکران (کذا) و حرب کردند، و امیر خلف بهزیمت برفت به بست شد و آنجا ببود، تا روز آدینه دو شب مانده از شعبان سنه ٔ ثمان و خمسین و ثلاثمائة، و امیر طاهر بوعلی فرمان یافت و امیر حسین به پادشاهی نشست . (تاریخ سیستان از صص
328 -
334).