اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طاهر همدانی

نویسه گردانی: ṬAHR HMDʼNY
طاهر همدانی . [هَِ رِ هََ م َ ] (اِخ ) مشهور به باباطاهر عریان . ازخاک پاک همدان بوده . او در آن ولایت به دیوانگی شهرت نموده بلی اوست دیوانه که دیوانه نشد. اغلب اوقات وایام در بیغوله و غارش مقام . گویند چنان آتشی در دل آن دیوانه ٔ فرزانه برافروخته و بنیاد صبر و طاقت اورا سوخته بودند که با آنکه برودت هوای آن بلد مشهوراست در فصل زمستان در کوه الوند میان برف عور نشسته ، و از گرمی شکایت میکرد و بقدر بیست ذرع اطراف وی برف گداخته و آب میگردید. گویند با عین القضاة و خواجه نصیر معاصر بوده است . و محیی الدین لاری صاحب مرآةالادوار این حکایت را به سیدنعمةاﷲ کرمانی نسبت کرده و به نام او نوشته که در کوهستان خراسان در هرات ، امرای شاهرخ این معنی را از او مشاهده کردند. معاصر بودن او با عین القضاة و خواجه نصیرالدین طوسی خطاست که اودر چهارصد و ده ۞ وفات یافته ، و اینان بعد از او بوده اند. غرض مجذوبی است کامل و مجنونی است عاقل ، عاشقی است مجرد، و عارفی مُوحد.سخنانش دوبیتی و بلفظ رازی که در آن زمان اهالی ری و دینور بدان تلفظ میکردند واقع و معروف و بسیار اثرناک است . غزلی بنام او مشهور است . بعضی از اشعار آنرا در دیوان ملا محمد صوفی مازندرانی مشهور به اصفهانی دیدم . از رباعیات آن جناب ، چند رباعی قلمی میشود:
وِیته سر در بیابانم شو و روج
سرشک از دیده پالانم شو و روج
نه تَو دیرُم نه جایم میکرو درد
همی دانم که نالانم شو و روج
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم
چه در شهر و چه در کوه و چه در دشت
به هر جا بنگرم آنجا ته وینم .

(ریاض العارفین ).


مسلک درویشی و فروتنی او که شیوه ٔ عارفان است ، سبب شد که وی گوشه گیر و گمنام زیسته ، تفصیلی از زندگانی خود باقی نگذاشت . فقطدر بعض کتب صوفیه ذکرهائی از مقامات معنوی ، و مسلک ریاضت و درویشی ، و صفت تقوی و استغنای او شده است . آنچه از سوانح زندگانی وی معلوم است ، ملاقاتی است که گویا میان او و طغرل ، اولین شاه سلجوقی ، در حدود سال 447 هَ . ق . در همدان اتفاق افتاده ، و از این خبر به دست می آید که دوره ٔ شهرت شیخ ، اواسط قرن پنجم هجری و ظاهراً تولدش اواخر قرن چهارم هجری بوده است . باباطاهر از سخنگویان صاحبدل و دردمند صوفیه بوده و نغمه هائی که شاهد سوز درونی اوست سروده و رسالاتی به عربی و فارسی تألیف نموده است . از آن جمله مجموعه ٔ کلمات قصاری است بعربی که عقاید تصوف را در علم و معرفت ،ذکر و عبادت و وجد و محبت در جمله های کوتاه و مؤثری بیان میکند. عمده ٔ شهرت باباطاهر در ایران بواسطه ٔرباعیات شیرین و مؤثر عارفانه ٔ اوست . از خصوصیات لفظی این رباعیات آنکه با وزن معمولی رباعی فرق دارد،و نیز در لغتی شبیه به لغت لری سروده شده ، و از این لحاظ آنها را در کتب قدیم «فهلویات » نام داده اند. در تمام این رباعیهای ساده و مؤثر، شاعر یاد از پریشانی ، تنهائی ، ناچیزی و بی چیزی خود کرده ، از هجران شکایت نموده ، و حس اشتیاق معنوی خود را جلوه داده است .باباطاهر در همدان دار فانی را وداع گفته و در همان شهر مدفون است . (تاریخ ادبیات شفق ). و راوندی آرد: شنیدم که چون سلطان طغرل بیک به همدان آمد، از اولیاءسه پیر بودند: باباطاهر، باباجعفر، و شیخ حمشاد. کوهکی است بر در همدان آنرا خضر خوانند، بر آنجا ایستاده بودند، نظر سلطان بر ایشان آمد، کوکبه ٔ لشکر بداشت و پیاده شد و با وزیر ابونصر اسکندری پیش ایشان آمد و دستهاشان ببوسید. باباطاهر پاره ای شیفته گونه بودی ، او را گفت : ای ترک ! با خلق خدا چه خواهی کرد؟ گفت : آنچه تو فرمائی ، بابا گفت : آن کن که خدا میفرماید:(اًِن َّ اﷲ یأمر بالعدل و الاحسان ) ۞ سلطان بگریست و گفت چنین کنم . بابا دستش بستد، و گفت از من پذیرفتی ، سلطان گفت : آری . بابا سرابریقی شکسته که سالها از آن وضو کرده بود در انگشت داشت بیرون کرد، و در انگشت سلطان کرد، و گفت : مملکت عالم چنین در دست تو کردم ، بر عدل باش . سلطان پیوسته آن در میان تعویذها داشتی و چون مصافی پیش آمدی آن در انگشت کردی . (مقدمه ٔ دیوان باباطاهر چ محمود عرفان از راحةالصدور). هدایت آرد: نام شریفش باباطاهر است ، از علما، حکما و عرفای عهد بوده است ، و صاحب کرامات و مقامات عالیه و اینکه بعضی او را معاصر سلاطین سلجوقیه دانسته اند خطا است . وی از قدمای مشایخ است معاصر دیالمه بوده و در سنه ٔ 410 هَ . ق . بوده ، قبل از عنصری و فردوسی و امثال و اقران ایشان رحلت نموده ، رباعیات بدیع، و مضامین رفیع بزبان قدیم دارند (ظ:دارد). گویند رسالات از آن جناب مانده و محققان بر آن شروح نوشته اند. بعضی از دوبیتی های وی در این کتاب ثبت میشود:
ز دل نقش جمالت درنشی یار
خیال خط و خالت درنشی یار
مژه کردم به گرد دیده پرچین
که خونابه خیالت درنشی یار.
دلی دارم که بهبودش نمیبو
نصیحت میکرم سودش نمیبو
به بادش میدهم نِش میبره باد
بر آذر مینهم دودش نمیبو.
نسیمی کز بن آن کاکل آیو
مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو
چو شو گیرم خیالت را در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آیو.
دلم از درد هجرانت غمینه
سرینم خشت و بالینم زمینه
گناهم اینکه من ته دوست دیرم
هر آنکت دوست دارد حالش اینه .
هزارت دل بغارت برته ای ویش
هزارانت جگر خون کرته ای ویش
هزاران داغ ویش از سینم اشمرت
همی نشمرته از اشمرته ای ویش .
بنالیدن دلم مانند نی بی
مدامم درد هجرانت ز پی بی
مرا سوزت گدازه تا قیامت
خدا دانه قیامت تا بکی بی .
خورآئین چهره ات افروته تر بی
دلم از تیر عشقت دوته تر بی
ز چه خال رخت ذانی سیاهن
هر آن نزدیک خور بی سوته تر بی .
دلی نازک بسان شیشه ام بی
اگر آهی کشم اندیشه ام بی
سرشکم گر بود خونین عجب نی
مو آن دارم که در خون ریشه ام بی .
نگارینا دل و جانم ته دیری
همه پیدا و پنهانم ته دیری
نمیدانم که این درد ازکه دیرم
همی ذونم که درمانم ته دیری .
کشیمان گر بزاری اج که ترسی ؟
برانی گربخواری اج که ترسی ؟
مو با این نیمه دل از کس نترسم
جهانی دل ته دیری اج که ترسی ؟

(از مجمعالفصحاء ج 2 ص 320).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.