طبع
نویسه گردانی:
ṬBʽ
طبع. [ طَ ب َ ] (ع مص ) زنگ گرفتن شمشیر و جز آن . (منتهی الارب ). زنگار گرفتن . شوخگن شدن . (تاج المصادر). || ریمناک شدن مرد. (منتهی الارب ). چرکین شدن . آلوده شدن بعار. (تاج المصادر). || کاهل و دون همت گردیدن مرد. منه : فلان یطبع؛ یعنی او را در مکارم امور نفاذی نیست ؛ بلکه در رذائل امور منهمک و مستغرق است ، مانند: شمشیر زنگ آلوده . (منتهی الارب ). || کاهل شدن . (تاج المصادر).
واژه های همانند
۸۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۵ ثانیه
بر طبع خوردن . [ ب َ طَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) ناخوش و ناپسند آمدن و غم افزا شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : بی لب او باده بر طبع ایاغم ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
تُبَّع، نامی یاد شده در قرآن کریم که در ترکیب به صورت «قوم تبع» آمده، و با قوم حمیر، در تاریخ جنوب شبه جزیره قابل انطباق است. دو بار اشارۀ گذرای قرآنی...
طبا. [ طَ ] (ع اِ) نوشادر. (فهرست مخزن الادویه ).
طبا. [ طُ ] (اِخ ) دیهی است از دیه های یمن . (معجم البلدان ). و منسوب بدان طبائی است . (سمعانی ).
تبع. [ ت َ ب َ ] (ع مص ) از پی فراشدن یا با کسی رفتن . (تاج المصادر بیهقی ). پس روی کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). پی روی کردن کسی را و در...
تبع. [ ت ُ ب َ ] (ع ص ) کسی که در سخن دو لفظ پی یکدیگر آورد چون حسن بسن و قبیح شقیح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تبع. [ ت ِ ] (ع ص ) تبع المراءة؛ عاشق زن . || پس رو آن [ زن ]. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تبع. [ ت ُب ْ ب َ ] (ع اِ) سایه ، زیرا که تابع آفتاب است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سایه . (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || ج ، تبایع، نوعی...
تبع. [ ت ُب ْ ب َ ] (اِخ ) ج ،تبابعة. یکی از ملوک یمن و بدین لقب ملقب نگردد مادام که حضرموت و سبا و حمیر در تصرف وی نباشد. (منتهی الارب ) (...