اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طبق

نویسه گردانی: ṬBQ
طبق . [ طَ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان نازیل بخش شهرستان زاهدان در 7هزارگزی شمال باختری خاش و 2هزارگزی شوسه ٔ زاهدان به خاش . جلگه ، گرمسیر، معتدل و مالاریائی با 100 تن سکنه . آب آن از چاه . محصول آن لبنیات ، شغل اهالی گله داری . راه آن مالرو است و ساکنین از طایفه ٔ ریگی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
طبق زدن . [ طَ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) آرامش زن با زن . سحق . مساحقه . رجوع به طبق شود.
بنات طبق . [ ب َ ت ُ طَ ب َ ] (ع اِ مرکب ) سنگ پشتان . چلپاسه ها. (از المرصع). || ماران ، چون که مانند طبق گرد خود چنبر می زنند. || داهیه . (ا...
بنت طبق . [ ب ِ ت ُ طَ ب َ ] (ع اِ مرکب ) سنگ پشت . (از المرصع).
با خلوص نیت همه چیز را اعطا نمودن ، با بی ریائی و بدون توقع پاداشی همه را ارائه دادن
طشت و طبق . [ طَ ت ُ طَ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع : طشت و طبقی نچیده ایم .
طبق زنبور. [ طَ ب َ ق ِ زَم ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خانه ٔ زنبور است . (برهان ).
طشت و طبق چیدن . [ طَ ت ُ طَ ب َ دَ ] (مص مرکب ) از فعلهای اتباعی است . تهیه و تدارک دیدن .
تبق . [ ت ُ ب ُ ] (اِ) چاقچور.
تبغ. [ ت ِ ] (ع اِ) بلغت بربر، تنباکو ۞ . (از دزی ج 1 ص 141). هو مایعرف بالتتن اوالدخان و فیه مادة سامة. (المنجد). توتون .
تبق زدن . [ ت ُ ب ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) خوردن قسمت داخلی مُچ پاها بیکدیگر. || پیچیدن پای از خرده گاه . || صاحب آنندراج بنقل بهار عجم ای...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.