طراز یزدی . [ طَ زِ ی َ ] (اِخ ) هدایت آرد: نامش میرزا عبدالوهاب . فاضل ادیب و با خطی لایق و فضلی فایق است ، اما ملاقاتش میسر نشده [ و ] استماع افتاده که در این اوان رحلت یافته است . از اوست :
گفتم که مار بوده نگهبان گنج زر
داری نگاهبان ز چه بر گنج حسن مار
گفتا که فرق ننهد ترسم ز حرص جود
هنگام گنج بخشی گنجور شهریار.
# # #
آنچه معلوم شد از کار خرابات این است
که علاج غم دیرینه می دیرین است
باده را عیب نگفتند بجز تلخی طعم
بی خبر کز کف شیرین دهنان شیرین است
نقطه ٔ عشق بود مرکز پرگار وجود
آنچه بیرون بود از دایره ٔ عقل این است .
# # #
اینهمه لطف کلام و حسن شمائل
خون شود آن دل که شد بغیر تو مائل
گرنه بجنگست چشم مست تو با ما
تیغ چرا ز ابروان فکنده حمائل
منع کسان چون توان ز طوف در دوست
کس نتواند ز قبله منع قبائل .
# # #
چه حاجت سیر بستانم قدم گر رنجه فرمائی
که هر دم از رخ گلگون بهاری تازه بنمائی
از آن زلف سیه مشکل که شامم را سحر باشد
مگر زآن چاک پیراهن دری از صبح بگشائی .
(مجمعالفصحاء ج 2 ص 339).