اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طرح

نویسه گردانی: ṬRḤ
طرح . [ طَ ] (ع مص ) انداختن : طرحه و طرح به ؛ انداخت او را. دور گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بیوکندن . (زوزنی ). افکندن . بیرون انداختن . نبذ. ترک . واگذاشتن . بگذاشتن . گذاشتن . بینداختن . || گستردن . انداختن . پهن کردن . کناره گرفتن از کاری . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : و خواجه سخت بزرگ بودی در روزگار، اکنون خواجگی طرح شده است و این ترتیب گذشته است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 353). || فروختن جنسی بزور به رعایا. (غیاث اللغات و آنندراج هر دو از چراغ هدایت ). رسمی است مقرر که حکام ظالم جنس خود را قیمت افزوده به رعایا و زیردستان دهند. (غیاث اللغات و آنندراج هر دو از خیابان ). نام نوعی خراج که در پیش از قراء میگرفته اند. ۞ (مرآت البلدان ج 1ص 337) : بسیار بره و مرغ بر خوان نهادی ، چندانکه کسی از حشم نتوانستی خورد تا شاگردان مطبخ به بازار بردندی و به طرح بفروختندی ، چنانکه هرچه به دیناری خریده بودی به درمی به بازار بفروختندی . (تاریخ سیستان ). ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی به حیف و توانگران را دادی به طرح . (گلستان ). || انداختن حروف معجم یا مهمل است از شعر یا انشا به حیثیتی که آن حروف اصلاً در کلام نیاید و این سه قسم است : یکی معطل ، و آن عطلت شعر و نثر است از حروف معجم به حیثیت مذکور. مثال از کلام میرزا بیدل :
علمها محو در اطوار رسوم
حاصل مردم عالم معلوم
همه را درس سلوک اطوار
کوک در درک حصول اسرار.
مثال نثر: «موارد الکلام سواطع الالهام » فیضی فیاضی است که نهایت شهرت دارد، و به از آن این صنعت دیگری را نداده اند. دوم منقوطه ، مقابل معطل که قاطبةً الفاظ منقوطه در کلام آید و غیرمنقوطه اصلاً در کلام نباشد و این صنعت مشکلترین صنایع است . مثالش در نظم از میرزا بیدل :
بجنبش تیغزن چین جبینش
غضب پشتی نشین نقش چینش .
سوم ترک حرفی از حروف تهجی خواه معجم خواه مهمل . مثالش چند بیت از قطعه ٔ سلمان ساوجی که به حذف الف انشاء کرده :
صنعت صدر مسند دستور
میبرد زینت بهشت برین
میکند بخششت به بذل درم
همچو روی سپهر پشت زمین
شد ز روی تو پشت شرع قوی
شد به عدل تو حبل ملک متین .

(از آنندراج ).


|| نزد محاسبان اطلاق میشود بر افکندن عدد کمتر نوبتی بعد از دیگری از عدد اکثر، چنانکه از اصطلاحات محاسبان مستفاد میگردد. (کشاف اصطلاحات الفنون ). افکندن عددی از دیگری ، اگر عدد 22 را چهار بار پنج پنج طرح کنی ، دو ماند. || قائم کردن بنای مکان . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || (اِ) انگاره . || شالوده . گرده . بیرنگ . اختطاط. نشان بنا برکشیدن . (زوزنی ). نمونه ٔ عمارت نو. || نقاشی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || و بمعنی صورت و پیکر مجاز است و با لفظ نگاشتن و زدن و افکندن و انداختن و افشاندن و ریختن و کشیدن و کردن مستعمل . (آنندراج ) :
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت .

حافظ (دیوان چ قزوینی ص 13).


بهار آنقدر بوستان طرح کرد
که نتوان چو اقسام گل شرح کرد.

ملا طغرا.


زمان گرچه بس طرح مجلس کشید
به ترتیب بزم تو بزمی ندید.

ظهوری .


خون ارباب وفا از خنجر بیداد ریز
خاکها گِل کن به خون ، طرح بنای داد ریز.

ظهوری .


در سینه طرح خلوت رازش فکنده ایم
فرش نیاز در ره نازش فکنده ایم .

طالب آملی .


طرح خورشید رخت تا زده بر لوح وجود
چهره پرداز جهان بر سر ایجاد نرفت .

طالب آملی .


ای خوش آن شب که بر سر کویش
طرح آه و فغان بیفشانی .

طالب آملی (از آنندراج ).


|| سرباری ؛ در تداول بقالان که هنگام خریدن کالا و خواربار از کشاورزان مقداری اضافه بر کالای وزن شده بر آن می افزایند. صاحب معالم القربه آرد: و اما الکیالون فلاخیر فیهم لاسیما فی هذا الزمان فان اکثرهم یکتال ما یقبضه زایداً و یسمی عندهم الغزر و الطرح . (معالم القربة ص 86). || مدد. نام فوجی است ورای میمنه و میسره و آن امداد و اعانت جمیع افواج است تا بهر فوجی که غنیم زور آورد به مدد برسد، از کتب تواریخ معلوم شد و سند آن در «شرباشران » گذشت . (آنندراج ).
- طرح دو کس با (به ) هم افتادن ؛ کنایه از موافقت و دمسازی :
من این مرقع الوان بیفکنم روزی
که طرح رندی و تقوی به هم نمی افتد.

نظیری نیشابوری (از آنندراج ).


- طرح ِ روی آب ؛ کنایه از نقش بی ثبات . (آنندراج ).
- طرح سینه دادن ؛ کنایه از سینه واکردن :
مطلب بجز شکستن بازار ماه نیست
خوبان که طرح سینه به مهتاب داده اند.

سیدحسین خالص (از آنندراج ).


- طرح قانون ؛ نوعی از اتوکشی که خطوط اتو مثل تار قانون دراز و بهم پیوسته باشد :
میان نغمه سنجان راز دل از پرده میگویم
فغان چون تار دارم از قبای طرح قانونش .

مفید بلخی (از آنندراج ).


|| پیشنهاد جمعی از نمایندگان به مجلسین (شوری و سنا) (آنچه را دولت پیشنهاد کند اصطلاحاً لایحه می گویند).
- طرح کلامی ، یا طرح مسئله ای ، یا طرح کردن مسئله ای را ؛ به میان درافکندن سخنی یا مسئله ای را.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
تره ٔ خراسانی . [ ت َ رَ / رِ ی ِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رستنی باشد ترش مزه و آنرا در خراسان ساق ترشک خوانند، چه ساق آن بسیار ترش می...
تره خرد نکردن . [ ت َرَ / رِ خ ُن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول مردم ، بی اعتنایی کامل . کمترین ارزشی برای کسی قایل نبودن : فلان برای توت...
دریای اری تره . [ دَرْ ی ِاِ رَ ] (اِخ ) هرودت در تاریخ خود دریای سرخ را بدین نام خوانده است . (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 509).رجوع به ...
تره. کراث، گندنا. کراث . [ ک َرْ / ک ُرْ را ] (ع اِ) به اقسام تره اطلاق شود. (فرهنگ فارسی معین ). نوعی از تره و گندنا. (منتهی الارب ). نوعی تر...
آب‌تَره، (نام‌های دیگر: بولاغ اوتی،[۱] علف چشمه، شاهی آبی، ترتیزک آبی) (نام علمی: Nasturtium nasturtium-aquaticum, N. microphyllum) گیاهی دارویی از تی...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ صفحه ۹ از ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.