طرفة. [ طُ ف َ ] (ع اِمص ) زخم رسیدگی چشم . اسم است مصدر را. || نوی مال . اسم است طریف و طارف و مطرف را که مال نو است . || (ص ، اِ)طُرفه . شگفت و نادر از هر چیزی . طرافة مصدر است از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چیزی که کسی ندیده باشدو بنظر خوش آید و در مقام تعجب نیز گویند خواه دیده شود و خواه شنیده گردد. (برهان ): اِطراف ؛ طرفه آوردن . (تاج المصادر بیهقی ). استطراف ؛ طرفه شمردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). نادر. امر عجیب . بلعجبی . بوالعجبی . شعبده . || بازیگر. (آنندراج ). مشعبد. بلکنجک . بوالکنجک . (فرهنگ اسدی ). || کودک خوش آینده . || مجازاً بمعنی معشوق . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || مال نو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). هر چیز نو و خوش
: ای طرفه ٔ خوبان من ای شهره ٔ ری
لب را به سر دزک بکن پاک از می
۞ .
رودکی .
و این تُبع فُرودین که از پس او به ملک بنشست ، کُنیت او ابوکرب بود، چون ملک یمن بر وی راست شد، آهنگ پادشاهی دیگر کرد و هر جائی که بودی پیروز آمدی و هر پادشاهی که خواستی بگرفتی ... ملک هند بدو رسول و هدیه فرستاد، پرنیان و عود و عنبر، و چیزهای طرفه که او چنان ندیده بود. آن رسول را گفت اینهمه چیزهای طرفه از زمین هندوستان خیزد... (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
برون کرد ز انگشتش انگشتری
نگینی بر اوطرفه چون مشتری .
فردوسی .
یکی تلنگ بخواهم زدن به شعر کنون
که طرفه باشد از شاعران خاص تلنگ .
روزبه (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
چندین هزار نامه کز او یادگار ماند
وآن نامه های طرفه کز او یادگار ماند.
فرخی .
باده ٔ لعل به دست اندر چون لعل عقیق
ساقی طرفه به پیش اندر چون طرفه صنم .
فرخی .
استادم بونصر دو نسخت کرد این دو نامه را... و طُرفه آن بود که از عراق گروهی را با خویشتن بیاورده بودند... و ایشان را میخواستند که بر روی استادم برکشند که ایشان فاضلترند. (تاریخ بیهقی ). طرفه آن بود که با وزیر عتاب کرد که خوارزم در سر پسرت شد و وزیر را جز خاموشی روی نبود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
696). طرفه آنکه افاضل و مردمان هنرمند از سعایت و بطرایشان در رنجند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
415). و دیگرروز از آنجا برداشت و طرفه آن آمد که آب هم نبود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
630). سالار بکتغدی گفت : طرفه آن است که در سرایهای محمودی خامل ذکرتر از این دو کس نبوده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
220). بر ما طرفه تر آن است که من خود از چنین کارها سخت دورم چنین که بینی وآلتونتاش اینهمه در گردن من [ احمد حسن ] کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
322). و طرفه تر آن آمد که بر خواجه عبدالصمد امیر بدگمان شد، به آن خدمتهای پسندیده که وی کرده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
485). طرفه تر آن بود که هم فرونمی ایستاد از استبداد و فرو توانست ایستاد که تقدیر آفریدگار جل جلاله در کمین نشسته بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
575).
کس ندیده ست چنین طرفه زناشوئی
نه زنی هرگز زاده ست بدین آئین .
ناصرخسرو.
این طرفه ترکه روز و شبان میکنم طلب
من زندگی ایشان و ایشان دمار من .
ناصرخسرو.
به مرغزار قضا از درخت یأس و امل
دو شاخ طرفه دمد برگ و بار از آتش و آب .
مسعودسعد.
طرفه مردی ام چندین چه غم عمر خورم
چون یقینم که سرانجام من از عمرفناست .
مسعودسعد.
آتش ار هیزم کند کم در طبیعت طرفه نیست
آتشی کو هیزم افزاید همی این طرفه تر.
سنایی .
دوش سرمست نگارین من آن طرفه پسر
با یکی پیرهن زورقی طرفه بسر
از سر کوی فرودآمد متواری وار
کرده از غایت دلتنگی ازاین گونه خطر.
سنایی .
می نخوانی مرا و طرفه تر آنک
نامه ٔ نانوشته میخوانی .
مکی طولانی .
هر روز دجله دجله ببارم من از دو چشم
کو طرفه طرفه گل شکفاند به بوستان .
ادیب صابر.
رنگ است رنگ رنگ همه کوه و کوهسار
طرفه است طرفه طرفه همه جوی و جویبار.
عمعق .
منظر ماه منیر بر سر سرو سهی
طرفه و نادر بود خاصه به مشکین کمند.
سوزنی .
دی جانب زرغون به یکی راه گذر بر
افتاد دو چشمم به یکی طرفه پسر بر.
سوزنی .
جوجو شدی برابر آن مشک و طرفه آنک
هرجا که مشک بینی جوجو برابر است .
خاقانی .
نای چو زاغ کنده پر نغزنوا چو بلبلان
زاغ که بلبلی کند طرفه نوای نو زند.
خاقانی .
جام پری در آهن است از همه طرفه تر ولی
نقش پری به شیشه بین سحرنمای زندگی .
خاقانی .
خواجه اسعد چو می خورد پیوست
طرفه شکلی شود چو گردد مست .
خاقانی .
چون منوچهر از جهان شه طرفه نیست
کز جهان شاه اخستان خواهد گشاد.
خاقانی .
عبارتش همه چون آفتاب و طرفه تر آن
که نعش و پروین چون آفتاب شد پیدا.
خاقانی .
ازآدمی چه طرفه که ماهی در آب نیز
جان را ز حرص در سر کار دهان کند.
خاقانی .
زآن بنا کاصل آن خیالی بود
طرفش آمد که طرفه خالی بود.
نظامی .
طرفه آن شد که دختری است چو ماه
نرم و نازک چو خز و قاقم شاه .
نظامی .
نخست ارچه لب بود و آنگاه دندان
ببین تا چه طرفه است این حال یارب .
کمال اسماعیل .
حرفهای طرفه بر لوح خیال
برنوشته چشم و ابرو خط و خال .
مولوی .
طرفه کور دوربین تیزچشم
لیک از اشتر نبیند غیر پشم .
مولوی .
این طرفه حکایتی است بنگر
روزی مگر از قضا سکندر
میرفت و همه سپاه با او
صد حشمت و ملک و جاه با او.
سیدحسینی سادات .
طرفه باشد چو موی بر دیبا
ناز کردن ز روی نازیبا.
اوحدی .
از رنج کسی به گنج وصلت نرسد
وین طرفه که بی رنج کس آن گنج ندید.
(از بهارستان جامی ).
بیا ای بریشم زن طرفه روی
که هم طرفه روئی و هم طرفه موی .
هاتفی .
عالم بیخبری طرفه بهشتی بوده ست
حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم .
صائب .
خلقی ز پی بهشت بی آرامند
وین طرفه که نیست جز در آرام بهشت .
؟
آدمیزاده طرفه معجونی است
کز فرشته سرشته وز حیوان .
؟
و رجوع به فرهنگ شعوری ص
169 شود. || نزد بلغاء آن است که خارق عادت و یا اخلاق معتاد را ذکر کند، بر وجهی که متضمن حسن و لطافت باشد و لفظ طرفه و عجب و آنچه بمعنی اوست آوردن لازم است ، لفظاً یا تقدیراً. مثاله
: قبه ها آراسته دیوارها از جزو و کل
مفرش از دیبابساط از پرنیان آورده اند
نخل ز ابریشم گل از زر بار از در و گهر
نوبهار طرفه از فصل خزان آورده اند.
کذا فی جامع الصنایع. (کشاف اصطلاحات الفنون ).