ططق
نویسه گردانی:
ṬṬQ
ططق . [ طُ طُ ] (اِ) تتق . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). رجوع به تتق شود.
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
تتق . [ت ُ ت ُ ] (اِ) تقتق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 249). ططق بود. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). چادر و پرده ٔ بزرگ . (برهان ) (ناظم ال...
تتغ. [ ت ُ ت ُ ] (اِ)تتق . پرده که پارچه ٔ حایل باشد و با لفظ کشیدن و بستن استعمال میشود. (فرهنگ نظام ). رجوع به تتق شود.
تتق باف . [ ت ُ ت ُ ] (نف مرکب ) تتق بافنده . که پرده بافد : خرد کاری بین که در مشرق تتق بافان شب دق مصری را نورد ذیل اکسون کرده اند. مجیر...
تتق بند. [ ت ُ ت ُ ب َ] (نف مرکب ) که تتق بندد. که پرده کشد : گهربخشنده ٔ ابر تتق بنددرافشاننده ٔ صبح شکرخند. خواجو.گاه نقش آرای آرایش به ان...
تتق نیلی . [ ت ُ ت ُ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است . (برهان ) (آنندراج ). آسمان . (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). || ابر سیا...
تتق کشیدن . [ ت ُ ت ُ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) پرده کشیدن . (ناظم الاطباء) : ظلمت به پیش چشمه ٔ حیوان تتق کشیدرفتیم و ذوق چشمه ٔ حیوان گذ...
تتق سپهرگون . [ ت ُ ت ُ ق ِ س ِ پ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از چادر و پرده ٔ کبود است . (برهان ) (آنندراج ). پرده ٔ کبود. (فرهنگ رشیدی ) (...