اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طل

نویسه گردانی: ṬL
طل . [ طَل ل ] (ع اِ) باران ریزه . (منتهی الارب )(منتخب اللغات ). سبکترین و ضعیفترین باران . نم . (منتهی الارب ). شب نم . (منتخب اللغات ). فوق نم و کم از باران . (منتهی الارب ). مطر ضعیف . باران ضعیف . (منتخب اللغات ). باران نرم . (مهذب الاسماء). نرم باران . باران خردقطره . اسم عربی شبنم است که به هندی اؤس گویند وآن رطوبتی است که از آسمان شبها خصوص آخر شب فرودآید و بر زمین و اشجار و غیره نشیند. (فهرست مخزن الادویه ). تری . (منتخب اللغات ). ج ، طلال ، طلل :
روی سخا و فضل و سخندانی و شرف
دایم ز تست تازه چووَرد طری ز طل .

سوزنی .


چون روغن طلق است طل ، بحردمان زیبق عمل
خورشید در تصعید و حل ، آتش در اعضا داشته .

خاقانی .


|| آنچه بر درخت و گیاه نشیند مانند شیرخشت و بیدخشت و ترنجبین . مَن ّ. خشت : شیرخشت ؛ هو طل ّ یقع من السماء ببلاد العجم علی شجرالخلاف . (ابن البیطار). || چیز نیکو وخوش و خوش نما و معجب از شب و مو و آب و جز آن . (منتهی الارب ). چیزی خوب و شگفت آرنده از شب و آب و شعر و غیر آن . || شیر. (منتهی الارب ). شیر درنده ۞ . (منتخب اللغات ). || مرد سالخورده . (منتهی الارب ). مرد کلان سال . (منتخب اللغات ). || حیه . (منتخب اللغات ). مار.(منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
طل . [ طُل ل ] (ع اِ) گردن . || یک خوردنی از شیر. (منتهی الارب ). ج ، طلل . || شیر. (منتخب اللغات ). شیر. و منه یقال : ما بالناقة طل ؛ ای م...
طل . [ طَل ل ] (ع مص ) دیرداشت وام . امروز و فردا کردن غریم خود را. (منتهی الارب ). || کمی شیر ناقة. (منتهی الارب ). کم شدن شیر ناقه . (من...
طل . [ طِل ل ] (ع اِ) حیه . (منتخب اللغات ). مار. (منتهی الارب ) (فهرست مخزن الادویه ).
طل . [ طَل ل ] (اِخ ) دیهی است از دیههای غزه به فلسطین . (معجم البلدان ).
طل گیر. [ طُ ] (نف مرکب ) زنی که علاج کودک طُل گرفته کند.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
طل گرفتن . [ طُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) این کلمه از طلاطله ٔ عربی آید که بمعنی لهات یا سقوط لهات است و امروز سد کردن دانه یا خرده ای از طع...
تل . [ ت َ ] (اِ) کوه پست و پشته ٔ بلند را گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). کوه پست و پشته ٔ بلند مقابل هامون که زمین صاف است . (انجمن آر...
تل . [ ت ِ ] (ترکی ، اِ) زبان را گویند. (آنندراج ). در آذربایجان دِل گویند.
تل . [ ؟ ] (اِ) اسم هندی سم است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به سم شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۱۰ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.