اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طلخ

نویسه گردانی: ṬLḴ
طلخ . [ طَ ] (معرب ، ص ) تلخ . مر (اصلش تلخ است ) : و ماده ٔ نزله بعضی گرم و رقیق باشد و بعضی سرد و غلیظ، اما رقیق بعضی تیز و سوزاننده و طلخ باشد و بعضی ترش ... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
تلخ گویی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) بدگویی و بدسخنی . تلخ گفتاری . عمل تلخ گو : چون بحر کنم گناه شویی ۞ امانه ز روی تلخ گویی . ۞ نظامی (لیلی ...
تلخ مذاق . [ ت َ م َ ] (ص مرکب ) بدذوق . تلخ مزاج : شها بوصف تو خوش کرده ام مذاق سخن مدار عیش مرا بر امید تلخ مذاق . خاقانی .رجوع به تلخ مزاج...
تلخ مزاج . [ ت َ م ِ ] (ص مرکب ) تندخو و تیزطبیعت . (ناظم الاطباء).
تلخ نگاه . [ ت َ ن ِ ] (ص مرکب ) تندنگاه . (آنندراج ). آنکه نگاهی پرخشم و ترس آور دارد : پشت لب پیمانه ٔ ما سبز شد از زهرآن ساقی بی رحم همان ...
نان تلخ . [ ن ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از نان سردشده و شب مانده و کهنه . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نان متعفن و از مزه برگشته ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
دیابت - کنایه از بیماری دیابت. مرض قند.
تلخ گواری . [ ت َ گ ُ ] (حامص مرکب ) ناگواری . نامطبوعی : از تلخ گواری نواله م در نای گلو شکست ناله م .نظامی .
تلخ گفتن . [ ت َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) سخن درشت و نامطبوع گفتن : تفاوتی نکند گر ترش کنی ابروهزار تلخ بگویی هنوز شیرینی .سعدی .
شیرین تلخ . [ ت َ ] (اِ مرکب ) ۞ یکی از گونه های تاجریزی است که به نام ثلثان و تاجریزی پیچ نیز خوانده می شود. (فرهنگ فارسی معین ).
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۹ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.