تلا.[ ت ِ ] (اِ) بمعنی ذهب که فارسیان عربی دان به طاء نوشته اند. از عالم طپیدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
تلاء. [ ت َ ] (ع اِ) عهد و زنهار و امان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ذمه و جَوار: اعطاه ُ تلاء؛ ای ذمة و جواراً. (اقرب الموارد...
تلاء. [ ت َل ْ لا ] (ع ص ) تلاء القرآن ؛ بسیار تلاوت کننده ٔ آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
آب طلا. [ طِ / طَ ] (اِ مرکب ) آب زر. || آب اکلیل . و رجوع بکلمه ٔ طلا شود.
کوچه طلا. [ چ َ / چ ِ طَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کل تپه ٔ فیض اﷲبیگی که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرا...
چاه طلا. [ طَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار که در 126 هزارگزی شمال باختر لار، کنار راه فرعی خنج به سیف آباد واقع...
طلا کردن . [ طِ / طَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به اصطلاح اطبا آنچه بر اندام مالند رقیق آن را طلا و غلیظ آن را ضماد گویند و شعرا مطلق بر مالیدن و ...