اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طلعت

نویسه گردانی: ṬLʽT
طلعت . [طَ ع َ ] (اِخ ) اصفهانی . هدایت گوید: اسمش آقا محمد،شغلش تجارت ، وطنش اصفهان ، فنش غزل سرائی . از اوست :
بقفس شادم و با درد گرفتاری خویش
نیست با نغمه سرایان چمن کار مرا.
باآنکه منزل کسی اندر دل تو نیست
نبود کسی که در دل او منزل تو نیست .
کس تواند یا رب از دیدار خوبان دیده پوشد
تا خریدار که باشد آنکه یوسف میفروشد.
مرا دیوانه کرد آن حلقه ٔ زلف
که زنجیر من دیوانه کردند.
گفتی که ز من شاد شود کی دل طلعت
آن روز که غیر از تو دلش شاد نباشد.
نهم ز حلقه ٔ رندان چگونه پا بیرون
که پند پیر مغان حلقه ای است در گوشم .
با همه محرومیم هر شب در آن بزمست جامی
میخورم خون دل اما خون به دلها میکنم .
بی تو شبها خواب را از دیده بیرون میکنم
تا نگیرد جا دگر جایش پر از خون میکنم .
بمستی یارم امشب خواند و جا در بزم وی دارم
نمیدانم ز وی این منت امشب یا ز می دارم .
حرفی که بارها ز لبت گوش کرده ام
بار دگر بگو که فراموش کرده ام .
نیاز و عجز و صبوری وفا و ناله و زاری
دلا بعشق نکویان چه کارها که نکردی .
ای بی تو ز زندگیم خشنودی نه
از درد توام امید بهبودی نه
آن روز که دور از تو شدم دانستم
غم میکُشدم ولی به این زودی نه .

(از مجمع الفصحا ج 2 ص 344).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
طلعت . [ طَ ع َ ] (ع اِ) طلعة. دیدار. یقال : حیااﷲ طلعته ؛ ای ابقا رؤیته او وجهه . (منتهی الارب ). روی . (مهذب الاسماء) (منتخب اللغات ). وجه :...
طلعت . [ طَ ع َ ] (اِخ ) رجوع به محمد طلعت در معجم المطبوعات ج 2 شود.
طلعت . [ طَ ع َ ] (اِخ ) محمود افندی . رجوع به محمود طلعت در معجم المطبوعات ج 2 شود.
خوب طلعت . [ طَ ع َ ] (ص مرکب ) خوش صورت . خوب صورت . خوبرخ . خوش منظر. خوش قیافه . نیکوروی . خوبروی . خوب چهره . (یادداشت بخط مؤلف ).
خوش طلعت . [ خوَش ْ / خُش ْ طَ ع َ ] (ص مرکب ) خوش صورت . خوشگل . زیباروی . با طلعت نکو.
ماه طلعت . [ طَ ع َ] (ص مرکب ) ماه سیما. (ناظم الاطباء). از اسمای محبوب است . (آنندراج ). و رجوع به ماه سیما و ماه چهر شود.
ملک طلعت . [ م َ ل َ طَ ع َ ] (ص مرکب ) ملک سیما. فرشته روی . زیباروی . پریچهره : ملک نهاد و ملک همت وملک طلعت چنو کجاست یکی از همه ملوک بیار.ف...
نیک طلعت . [ طَ ع َ ] (ص مرکب ) نیک رو. زیباروی .
طلعت پاشا. [ طَ ع َ ] (اِخ ) ثالث رجال سه گانه ٔ ترکیه که درجنگ عالمگیر ماقبل اخیر صاحب اختیار مطلق و مستبد ترکیه و هر سه از رؤسا بسیار معرو...
مکروه طلعت . [ م َ طَ ع َ ] (ص مرکب ) زشت چهره . زشت منظر. قبیح المنظر : مکروه طلعتی است جهان فریبناک هر بامداد کرده به خوبی تجملی .سعدی .
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.