طمع بریدن . [ طَ م َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) امید برداشتن . ترک آز کردن . قطع امید کردن . ترک چشم داشت . طمع گسستن . رجوع به طمع گسستن شود
: از دانه طمع ببر که رستی از دام .
چون تو طمع از جهان بریدی
دانی که همه جهان کریمند.
رودکی .
(منسوب به بایزید بسطامی ).
اگر می خواهد که ازین قال و قیل برهد و طمع جهانیان از ولایت وی بریده گردد چرا بنام سلطان خطبه نکند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
685).
طمع چون بریدم من از مال خواجه
زنش غرکه خود راکم از خواجه داند.
ابن یمین .