طمع کردن . [ طَ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حرص ورزیدن . آزمند گردیدن . چشم داشتن . امید بستن . طمع آمدن . طمع بستن . طمع افتادن . جعم . (تاج المصادر) (منتهی الارب ). عسم . (فرهنگ اسدی خطی نخجوانی )
: به خارپشت نگه کن که از درشتی موی
به پوست او نکند طَمْع پوستین پیرای .
کسائی .
شام کنی طَمْع چو گیری عراق
مصرت پیش است چو رفتی بشام .
ناصرخسرو.
با محنتش به نعمتش اندر مکن طمع
زیرا ز نعمتش نشود دور محنتش .
ناصرخسرو.
آنچه دی کاشته ای میکنی امروز درو
طمع خوشه ٔ گندم مکن از دانه ٔ جو.
ظهیر.
طمع کرده بودم که کرمان خورم
بناگاه خوردند کرمان سرم .
سعدی .
طمع در آن لب شیرین نکردنم اولی است
ولی چگونه مگس از پی شکر نرود.
سعدی .