طناز. [ طَن ْ نا ] (ع ص ) بسیار فسوس کننده . (منتهی الارب ). فسوس دارنده . (دهار). افسونگر. (مهذب الاسماء). که سخریه کند. که دست اندازد. (صحاح الفرس ). بسیارسخن به رموز گوینده . (غیاث ) (آنندراج )
: به چنگ باز گیتی در، چو بازت گشت سرپیسه
کنونت باز باید گشت ازین بازی و طنازی .
ناصرخسرو.
شده از من موافقان رنجور
شده بر من مخالفان طناز.
مسعودسعد.
سر متاب از طریق تا نشوی
هدف تیر طعنه ٔ طناز.
سنائی .
از جوانمردی بر جود و سخای تو کند
دو کف راد تو بر حاتم طی طنازی .
سوزنی .
سپر نیفکنم از خصم طاعن طناز
که خصم نبود بی طاعنی و طنازی .
سوزنی .
|| نازکننده و رفتار به ناز کننده و شوخ . (غیاث ) (آنندراج ). به ناز خرامنده . کش خرام .