طوپ
نویسه گردانی:
ṬWP
طوپ . [ طَ /طُو ] (ترکی ، اِ) بترکی توپ را گویند. (آنندراج ).
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
توپ ریزی . (حامص مرکب ) عمل ریختن قنداق توپ . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در قالب ریختن فلز گداخته ، ساختن توپ را.- کارخانه ٔ توپ ریزی ؛ کار...
توپ زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) توپ انداختن . (ناظم الاطباء). آتش کردن توپ . تیر انداختن با توپ . توپ درکردن . || به اصطلاح قماربازی ، بر ر...
توپ درخت . [ دِ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان ولایت است که در بخش حومه ٔ شهرستان مشهد و بر کنار کشف رود واقع است و 225 تن سکنه دارد. (از فر...
توپ آغاج . (اِخ ) دهی از دهستان آتش بیگ است که در بخش سراسکند شهرستان تبریز است و 471 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
توپ آغاج . (اِخ ) دهی از دهستان آجرلو است که در بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
توپ آغاج . (اِخ ) دهی از دهستان سیلتان شهرستان بیجار است و 930 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
تاپ توپ . (اِ مرکب ، از اتباع ). غوغا. داد و فریاد.
توپ انداز. [ اَ ] (نف مرکب ) کسی که توپ می اندازد. توپچی . رجوع به توپچی و توپ و دیگر ترکیبهای آن شود.
توپ بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) گلوله باران کردن جایی را. در زیر آتش توپخانه قرار دادن مکانی را: توپ بستن محمدعلیشاه مجلس شورای ملی ر...
توپ و تشر. [ پ ُ ت َ ش َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) سخنان درشت و سخت . (فرهنگ فارسی معین ). اشتلم . داد و فریاد ترسانیدن کسی را: با این توپ و تش...