طور
نویسه گردانی:
ṬWR
طور. (اِخ ) دهی جزء دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک در 24 هزارگزی جنوب باختری فرمهین و 6 هزارگزی راه مالرو عمومی . کوهستانی و سردسیر با 323 تن سکنه . آب آن از قنات و چشمه و محصول آنجا غلات و انگور و میوه جات . شغل اهالی زراعت و گله داری و گلیم و جاجیم بافی . راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
واژه های همانند
۵۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۱ ثانیه
بی طور. [ طَ / طُو ] (ص مرکب ) (از: بی + طور) بدوضع. بی روش . بدسلوک . (ناظم الاطباء). رجوع به طور شود.
نار طور. [ رِ ] (اِخ ) آتش طور. آتشی که در کوه طور بر موسی کلیم اﷲ تجلی کرد. رجوع به طور شود : شد خضر راه بخت تو نخلی که نار طورشمع ره کل...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
در اینجا معنی در مورد رپرهایی است که شعر و آهنگشان به صورت مترب های قدیم است که به آن شیش وهشت هم میگویند.
نخل طور. [ ن َل ِ ] (اِخ ) درختی که موسی علیه السلام را در وادی ایمن به حوالی کوه طور تجلی انوار حق تعالی بر آن درخت مشاهده شده بود. (...
طور زیتا. [ رِ زَ ] (اِخ ) کوهی است نزدیک رأس عین نزدیک پل خابور و بر فراز آن درخت زیتونی است که از باران آب خورد و بدین جهت آن کوه ...
طور سینا. [ رِ ] (اِخ ) کوهی که موسی علیه السلام بدان بمناجات شد. نام کوهی که موسی بر آن با خدای تعالی بمناجات شدی . رجوع به طور شود : ...
آتش طور. [ ت َ ش ِ ] (اِخ ) آتشی که بر موسی تجلی کرد بطور.
این طور. [ طَ / طُو ] (ق مرکب ) چنین . اینچنین . (فرهنگ فارسی معین ).- که اینطور ؛ در موردی گویند که مطلبی بر خلاف رضا شنیده باشند. (فرهنگ ...
ساده طور. [ دَ / دِ طَ / طُو ] (ص مرکب ) کنایه از آدمی بی تکلف . (بهار عجم ) (آنندراج ). صاف و صادق و بی ریا و راست و درست در هر کاری . (ناظم ...