طوف . [ طَ ] (ع اِ)
۞ شناخ
۞ و آن مشکهای دم کرده با هم بسته مانند سطح ساخته که به وی از آن گذرند و اسباب خود را برند. (منتهی الارب ). مشکی چند که باد در آن دمند و با یکدیگر استوار ببندند چنانکه بصورت سطح هموار شود و برآن سوار شوند و از آب بگذرند. (منتخب اللغات ). || عسس . گاو نری که بر گرد گاو دیگر در خرمن کوبی حرکت کند. (اقرب الموارد). || پلیدی . ومنه الحدیث : لایصلین احدکم و هو یدافع الطوف و البول . (منتهی الارب ). غایط. (منتخب اللغات ). حدث مردم . (مهذب الاسماء). || قِلْد. (اقرب الموارد).