طوفان نوح . [ ن ِ نو ] (اِخ ) مصیبت و بلیه ای که بر بنی نوع بشر آمده و هیچ یک از بنی نوع بشر جز هشت نفر خانواده ٔ نوح رهائی نیافتند. (قاموس کتاب مقدس ). فروگرفتن قسمتی بزرگ یا همه ٔ زمین در زمان نوح . صاحب مرآت جهان نما آورده که : اهل تاریخ از سه طوفان نشان داده اند، اول طوفانی که پیش از آدم علیه السلام سانح شد چنانکه صاحب تاریخ حکما گفته که ظهور آدم علیه السلام در دوره ٔ اول اتفاق افتاده بود بعد از خرابی عالم بطوفان ، و طوفان دوم در زمان نوح علیه السلام بود که از کوفه شروع شد وجهان را درگرفت ، و طوفان سوم در زمانی که خاص به اهل مصر بوده و جم ّ غفیر از مفسران و جمعی کثیر از مورخان طوفان نوح علیه السلام را بهمه ٔ عالم نسبت میدهند و همین قول بر حق است و ظاهراً آیات قرآنی به این معنی ناطق است لیکن مغان انکار طوفان کنند و سکان خطا و سکنه ٔ چین به وقوع و شمول آن همه ٔ جهان را غلط انگارند و دانایان هنود از براهمه و سیوره و کهتری و سودر از حادثه ٔ طوفان انکار دارند و از وقوع آن منکرند. (آنندراج ). بلعمی در ترجمه ٔ تاریخ طبری آرد: «زندگانی نوح پیغمبر هزار سال بود کم پنجاه سال و چون پنجاه سال برآمد خدای عز و جل نوح را پیغمبری داد، نهصدوپنجاه سال خلق را بخدای عز و جل همی خواند چنانکه فرمود و لقد ارسلنا نوحاً الی قومه فلبث فیهم الف سنةالا خمسین عاماً
۞ ، و بدین سالها اندر هیچ کس بر او نگروید تا آن روز که وقت طوفان بود، پس از هنگام نوح با آنکه به وی بگرویده بودند بکشتی اندر نشستند همه زن و مرد هشتاد تن بودند ومر نوح را پیغمبری بود بر همه ٔ اهل زمین و او پیغمبری مرسل بود و بدین نهصدوپنجاه سال اندر سه قرن مردم بجهان اندر فراز رسیدند و بروزگار نوح کودک از مادربیامدی و بزرگ شدی ، پدر او را دست بگرفتی و پیش نوح بردی و نوح را به وی نمودی و گفتی این مرد دیوانه است و جادوگر، چون بالغ گردی بدو نگروی و اگر تو را فرزند باشد همچنین وصیت کن ، نوح مر آن هنگامی که خلق را بخدای عز و جل خواندی مر او را بزدندی و خوار کردندی و صبر همی کردی ، و نوح را زنی بود کافر چنانکه خدای تبارک و تعالی فرمود ضرب اﷲ مثلاً للذین کفروا امراءة نوح و امراءة لوط
۞ . از آن زن چهار پسر داشت ، یکی سام و دوم حام و سیوم یافث ، چهارم کنعان ، و مادرشان کافر بود و بنوح بنگرویده بود، و چون سالیان ازین برآمد و نوح را صبر نماند و طاقتش برسید دعا کرد بهلاک قومش و ایدون گفت چنانکه خدای عزوجل فرمود به قرآن اندر چنین : و قال نوح رب لاتذر علی الارض من الکافرین دیاراً
۞ تا آخر سوره . پس خویشتن را دعا کرد و گفت : رب اغفر لی و لوالدی و لمن دخل بیتی مؤمناً و للمؤمنین و المؤمنات
۞ تا آخر آیه . و گفت یا رب ازین کافران هیچ خلق را بر پشت زمین دست بازمدار و همه را هلاک گردان و این فرزندان نیزکه از ایشان همی آیند و کافر همی گردند. پس پسر خویش را و مادر و پدر خویش را با آنکه مؤمن باشند آمرزش خواست و گفت مفزای برین کافران مگر هلاک . خدای تعالی دعایش مستجاب گردانید و مر او را بفرمود که ساج بنشان تا من این خلق را هلاک گردانم ، و درخت ساج بچهل سال فرازرسید و نوح دانست که ایشان را تا چهل سال عذاب نیاید، نوح درخت ساج بنشاند و خلق را بخدای عزوجل خواند و صبر همی کرد با ایشان ، چون درخت فرازرسید و چهل سال سپری شد ایزدتعالی وحی فرستاد سوی نوح و گفت من این خلق را به آب هلاک خواهم کردن ، از زمین آب عذاب بر خواهم کشیدن و از آسمان آب عذاب فرودآورم ، و نوح بزمین کوفه نشستی و در خانه ٔ وی یک تنور بود، آهنی که ازآن ِ آدم بوده بود و گفته بود که علامت عذاب این قوم آنست که آب از پره ٔ تنور بیرون آید، خدای عزوجل فرمود فاذا جاء امرنا و فار التنور
۞ . چون آب از تنور برجوشید نوح ترسید که اونیز هلاک شود، گفت نجّنی و من معی من المؤمنین
۞ . گفت یا رب من با این مؤمنان برهان . و خدای تعالی او را وعده کرد که تو را و اهل تو را برهانم و بس ، خدای عزوجل بفرمودش که درخت ساج بیفکن و از وی تخته ها کن و جبرئیل فرمان داد تا بیامد و کشتی کردن مر نوح پیغمبر را علیه السلام بیاموخت . خدای عزوجل فرمود و اصنع الفلک باعیننا و وحینا و لاتخاطبنی فی الذین ظلموا انهم مغرقون
۞ . نوح کشتی بساخت و خلق بر وی همی گذشتند وکافران همی رسیدند که همی چه کنی ، نوح گفتی که کشتی کنم که خدای عزوجل این خلق را به آب هلاک خواهد کردن ، و ایشان را بر وی سخره و افسوس کردندی و سنگ انداختندی و نوح ایشان را پاسخ کردی و گفتی چنانکه بر من سخریه همی کنید من با این مؤمنان فردا با شما افسوس همی کنیم ، خدای تبارک و تعالی فرمود: و یصنع الفلک و کلما مر علیه ملأ من قومه سخر و امنه
۞ تا آخر آیه . پس [ آنگاه ] نوح آن کشتی بچهل روز چوب کرد و درازی آن هزارودویست ارش بود و بالای دیوار کشتی سیصد ارش بود و آن را سه طبقه کرده بود، زیرین چهارپایان را و میانگی آدمیان و زبرین مرغان را چنانکه خدای عزوجل فرمود: قلنا احمل فیها من کل زوجین اثنین
۞ تا آخر آیه . چون هنگام طوفان بود خدای تبارک و تعالی بفرمود تا بیت المعمور را از جای برداشتند و به آسمان بردند وبجای خانه کوهی بنهاد تا آب عذاب بر آن جایگاه برنیاید و نیز فرمود مر نوح را تا استخوانهای آدم و حوا برداشت و بکشتی اندر آورد، پس نوح با مؤمنان که با وی بودند و بگرویده بودند بکشتی اندر آمدند و همه چهل مرد بودند و چهل زن چنانکه خدای عزوجل فرمود: و جعلنا ذرّیته هم الباقین
۞ تاآخر آیه . پس چهل شبان روز آب از زمین همی برآمد و ازآسمان همی فروبارید تا آب غلبه گرفت و کشتی از جای برداشت ، پس نوح مر پسر را گفت : یا بنی ارکب معنا
۞ . و این پسر نوح شبان بود، گفت سآوی الی جبل یعصمنی من الماء.
۞ نوح گفت لا عاصم الیوم من امر اﷲ الا من رحم
۞ . بدین مناظره اندر بود که آب درآمد و او را غرقه کرد چنانکه خدای عزّوجل فرمود: و حال بینهما الموج و کان من المغرقین
۞ . نوح او را آواز داد چنانکه خدای تبارک و تعالی فرمود: و نادی نوح ربه فقال : رب ان ابنی من اهلی و اًن ّ وعدک الحق و انت احکم الحاکمین
۞ . قال اﷲ تعالی : یا نوح انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح
۞ تا آخر آیه . پس نوح گفت : رب انی اعوذ بک ان اسئلک ما لیس لی به علم
۞ تا آخرآیه . پس آنگاه خدای تبارک و تعالی باد را بفرمود تاهمه ٔ پرندگان را سوی نوح حشر کرد تا نوح از هر یک جفتی بگرفت و در کشتی با خویشتن بداشت و چون خر خواست که بکشتی اندر آید ابلیس بجست و دم خر را بگرفت و باز همی کشید هرچند او را همی زدند و براندند همی در نتوانست شدن از آنکه ابلیس او را باز عقب همی کشید تا نوح گفت اندررو یا ملعون ، پس خر به کشتی اندر شد وابلیس با وی اندر شد، چون نوح مر ابلیس را بدید گفت ملعون تو بگفتار که اندرآمدی ، ابلیس گفت بفرمان تو که من دم خر گرفته بودم و همی نگذاشتم تا وی اندررفتی ، چون تو گفتی که یا ملعون اندرشو آن ملعون من بودم ، اندرآمدم . پس آبها از آسمان بگشاد چنانکه خدای تعالی فرمود: ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر و فجرنا الارض عیوناً
۞ تا آخر آیه . چون نوح دانست که کشتی بر سر آب آمد و به رفتن ایستادو گفت : بسم اﷲ مجریها و مرسیها
۞ . چندانی آب از روی زمین برآمد و از آسمان بگشاد که هرچه اندر جهان کوهی بود که از آن بلندتر نبودآب از سر آن کوه چهل ارش برگذشت از جهت آنکه کنعان بن نوح گفته بود و پنداشته که آن سیلی است چون دیگر بارانها از آنکه شبانی کردی و هرگاه که باران آمدی وی بکوه برشدی ، آب او را گزند نتوانستی کردن و بدو رسیدن . این بار نیز پنداشت که همچنان است ، چون نوح گفت :یا بنی ارکب معنا
۞ . کنعان گفت : سآوی الی جبل یعصمنی من الماء
۞ . و نوح شش ماه به کشتی اندر بود و بدین شش ماه اندر آب از آسمان و زمین بگسیخت و کشتی بدین شش ماه بجهان اندر همی گشت و بدانگه نوح از کوفه به کشتی اندر نشست و کشتی بمکه اندر شد و گرد حرم برگشت و طواف بکرد و باز بسوی مشرق شد و باز بزمین شام آمد، چون تمامی شش ماه ببود بایستاد بر سر آب برابر کوه جودی و خدای عزوجل آب از آسمان بازگرفت از پس ششماه که بزمین جنبنده نمانده بود مگر آنکه به کشتی اندر بودند، پس خدای عزوجل بفرمود مر چشمه های زمین را که آب فروبرید و آسمان را گفت آب بازگیر چنانکه خدای عزوجل فرمود و قیل یا ارض ابلعی مأک و یا سماء اقلعی و غیض الماء
۞ . و بدان که ابلعی فروبردن بود و اقلعی آب بازگرفتن بود و آن آب کمتر شد و کشتی بر سر کوه جودی بایستاد چنانکه خدای عزوجل فرمود: و قضی الامر و استوت علی الجودی و قیل بُعْداً للقوم الظالمین
۞ . یعنی القوم بدین فرمان خدای تعالی برفت بهلاک ایشان ، چون نوح از کشتی بیرون آمد نگاه کرد جهان همه آب دید و آن همه مردم از کشتی بیرون آمده بودند و خلق افزونی و نوح خدای را سپاس داری کرد و گفت : الحمد ﷲ الذی نجانا من القوم الظالمین
۞ . و دیگر گفت رب انزلنی منزلاً مبارکاً و انت خیر المنزلین
۞ . و آن روز عاشورا بود وروز دهم بود از ماه محرم که بیرون آمدند و روز دهم از ماه رجب که به کشتی نشسته بودند، پس نوح بفرمود تا آن کس که با وی به کشتی اندر بودند آن روز روزه داشتند و این دو خلق زیادت که از کشتی بیرون آمده بودند یکی خوک بود و یکی گربه ، اینان بزمین بر نبودند پیش از طوفان و خدای تعالی ایشان را بکشتی اندر آفرید زیرا که در کشتی سرگین یا پلیدی مردم بسیار شد و گند خواست و مردمان بیطاقت شدند، نزدیک نوح رفتند و گفتند که ما را اندرین گند طاقت نماند، دست به پشت پیل فرومالید خوک از کون بیرون جست و آن پلیدیها همه بخورد و آن گند بشر پس یکچند، ببود موش در کشتی بسیار گردید و طعامهاشان بخوردن گرفت و پلیدی همی کردند، پس مردمان باز سوی نوح شدند و گفتند از برکت تو از آن یک محنت برستیم اکنون موش ما را رنجه میدارد و جامه هامان همی برند و طعام ها همی پلید کنند و بخورند و بسیار گله کردند از موش ، نوح دست به پشت شیر فرومالید، شیر یک عطسه بداد گربه ای از بینی او بیرون آمد و آن موشان را بخوردن گرفت و چون نوح از کشتی بیرون آمد وبر سر کوه جودی چهل شبان روز آنجا ببود تا آن آب عذاب بدریا افتاد، اکنون این آب تلخ و شور که بدریا اندر است از آن آب عذاب است که بروزگار طوفان آنجا افتاده ست و نوح مر زاغ را گفت که برو و بر زمین پای درنه و بنگر که آب چند مانده است ، این زاغ بیامد و به ره اندر مرداری یافت بدان مشغول شد و بنزدیک نوح نشد، نوح را از آن اندوه آمد، دعای بد کردش ، گفت خدای عزوجل تو را بچشم مردمان خوار کناد و طعامت جز مردار مباد، پس مر کبوتر را بفرمود رفتن ، کبوتر هیچ جای درنگ نکرد و زود بیامد و پای به آب اندر نهاد، آب عذاب تلخ و شور بود، پای کبوتر بسوخت و موی از پایش بریخت و پوست بشد، اکنون این کبوتر را پای تا بدانجایگه که سرخست و موی برنیاید بدان که از نسل آن کبوتر است که بنزدیک نوح آمد و پای خویش وی را بنمود گفت آب تا آنجا مانده است ، پس نوح بر وی دعا کرد و گفت خدای تعالی تو را به دل مردم شیرین گرداناد، اکنون از آنست که کبوتر به دل خلق اندر شیرین است ، پس نوح بر زمین با آن کسان که با وی بودند «فرودآمد» و اندر همه ٔ جهان از مشرق تا مغرب هیچ بنا نمانده بود که نه همه خراب شده بود، پس نوح دیهی بنا کرد آن هشتاد تن که با وی بیرون آمدند بر سر کوه جودی بودند، هر یکی را خانه ای بنا کردند تا هشتاد خانه در آنجا برآورده آمد و هر یکی بدان خانه اندر شدند چنانکه یاد کردیم ، خدای تبارک و تعالی فرمود و من آمن و ماآمن معه الا قلیل و این قلیل
۞ آن هشتاد تن را خواست و آن دیهی شد بزرگ و امروز آن ده آبادان است واین کوه جودی است و گروهی آن ده نوح خوانند و گروهی نیز سوق الثمانین خوانند، نوح از پس طوفان سیصد سال بزیست ، و بدان که از گاه آدم علیه السلام تا گاه طوفان نوح دوهزارودویست سال بود، پس خدای عزوجل این خلق را از آن هشتاد بیرون آورد. و همه ٔ خلق جهان جهود و ترسا و مسلمان مقرند بطوفان نوح علیه السلام مگر مغان که ایشان نوح را نشناسند و نه طوفان دانند، و این مغان خود گویند که این جهان تا همه بوده است همیشه بوده است و از گاه آدم تا گاه یزدجردبن شهریار که پادشاهی عجم بر دست وی بشد به ایام عمربن الخطاب و جز ایشان پیداست در هر صحفی که از آسمان آمده است چون صحف ابراهیم و توریة موسی و انجیل عیسی و فرمان محمد (ص ) اندرین همه خبر طوفان و هلاک شدن قوم نوح و بودن نوح بزمین بابل پیداست ، و نیز بعضی گویند که این طوفان خود آنجا بوده است ، و بقرآن اندر چنانست که این طوفان بهمه جهان بوده است چنانکه خدای تبارک و تعالی فرمود و فجرنا الارض عیوناً
۞ ، گفت از همه زمین آب بیرون آوردم و نگفت و فجرنا بعض الارض ، تا بدانی که این طوفان بهمه جهان بوده است ...
و در مجمل التواریخ و القصص چنین آمده است : نوح النبی ، خداوند سبحانه و تعالی او را به قوم فرستاد و نهصدوپنجاه سال دعوت کرد، روایتست که سوی بیوراسپ آمد بدعوت ، و اوپادشاهی قاهر بود و اندر آن مدت هنوز هشتاد مرد و زن بدو ایمان آورده بودند تا ستوه گشت عظیم و به خدای تعالی دعا کرد و گفت : رب لاتذر علی الارض من الکافرین دیاراً
۞ . خدای تعالی دعوت او را مستجاب کرد و بفرمود تا درخت ساج بکشت و بعد چهل سال که برسید، سفینه بساخت ، و نوح را پسران بودند چون سام و حام و یافث و کنعان و او کافر بود، پس چون وقت طوفان فرازرسید ایزدتعالی بیت المعمور را به آسمان چهارم برد و بجای آن کوهی بلند بیافرید آنجا که اکنون کعبه ٔ معظمه است تا آب عذاب آن را نرنجاند و بدانجا نرسد، نخستین آب بکوفه برآمد از آن تنور که علامت آن بود تا نوح در کشتی نشیند و داند که طوفان خواهد رسید، و اثر آن تنور اندر جامع کوفه بجایست ، و قوله تعالی : و فار التنور
۞ ، پس طوفان برآمدن گرفت از بالا و زیر، پسر نوح کنعان و بدیگر روایتی نام او یام گوید در کشتی ننشست با خود گفت چون آب غلبه گیرد بر کوه گریزم ، نوح گفت : لا عاصم الیوم من امر اﷲ الا من رحم
۞ . اندرین سخن بود که موج آب طوفان او را درگردانیدو همه ٔ جانوران هلاک شدند، مگر آنکه با نوح علیه السلام در سفینه بودند از هر جنسی چنانکه حق تعالی فرمود: من کل زوجین اثنین
۞ ، و آب چهل گز بالای کوه ها ایستاده بود و عوج عناقه را تا ساق بود، و اﷲ اعلم . و بیرون تاریخ خوانده ام که از بخار آب و تاریکی ، روز از شب پیدا نبود و خداوند تعالی دو جوهر یکی سفید و دیگر سیاه نوح را داد که نور سفید به روز بر سیاه غلبه کردی و شب سیاه بر آن غالب شدی و از آن تأثیر روز از شب بازشناختی ، و دو جانور زیادت آمد، گربه و خوک در سفینه که از موش و پلیدیها سرگین ستوه شدند و نوح دست بر روی شیر فرودآورد گربه از بینی وی اندرافتاد و از موش برستند و دست به روی فیل فرودآورد خوک همچنان از بینی وی بیفتاد و این هر دو جانور عظیم مانند بشیر و فیلند و پیش از طوفان نبودند، و گویند ابلیس علیه اللعنه دم خر بگرفت و در سفینه رفت نمی گذاشتندش تا نوح پیغامبر ضجر گشت و گفت ای ملعون ایذر چه کنی ؟ ابلیس گفت بفرمان تو آمدم که گفتی درآی ملعون و آن منم ، پس ایزدتعالی تقدیر کرد که طوفان بنشیند چنانک گفت ، قوله تعالی : و قیل یا ارض ابلعی مأک و یا سماء اقلعی و غیض الماء و قضی الامر و استوت علی الجودی
۞ . و اندر کتاب سیَر چنین خواندم که از سخونت آب عذاب ، قیر کشتی همی گداخت ، پس خدای تعالی نامی از نامهای بزرگ بیاموختش و آن نام : یاهیا و هم این نام ابراهیم علیه السلام همی خواند تا آتش بر او سرد گشت ، پس نوح این نام میگفت و قیر می فشرد و از آن است که اکنون در نفطباشد و گویند یاهیا چون نوح از کشتی بیرون آمد نخستین عمارتی که بر زمین کردند دیهی بود که آن را سوق الشمامین خوانند نزدیک کوه جودی و همه هشتاد تن بودند و همه عمارت ...». (مجمل التواریخ ص
184 و
185 و
186).صاحب تاریخ سیستان ذیل فصل «در فضیلت سیستان بر دیگر شهرها» گوید:... فضل دیگر آنست که بگاه غرق نوح علیه السلام که اندر کشتی گرد آفاق همی گشت کشتی آنجا [ سیستان ] بایستانید و کبوتر را بفرستاد تا خبر آورد نزدیک وی که عذاب برخاست و آب کمتر شد و آنجا دو رکعت نماز کرد اندر کشتی و کبوتر را دعا کرد که یا رب این عزیز گردان و آن بقعه را دعا کرد ببرکت و اکنون تا رستاخیز همیشه آن برکت بر آن مردمان باشد و بر آن ولایت . (تاریخ سیستان ص
9 و
10).