اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طی

نویسه گردانی: ṬY
طی . [ طَی ی ] (ع مص ) ۞ درنوردیدن . درنوشتن نامه را. یقال : طوی الصحیفة طیاً. (منتهی الارب ). پیچیدن . (آنندراج ). درپیچیدن . لوله کردن . نوردیدن . نوشتن . طومار کردن : طی کتاب ؛ طومار کردن آن ، یعنی درنوردیدن آن . خلاف نشر که بمعنی گستردن است . طی ّ لسان ؛ بمعنی نوردیدن زبان . مراد از آن خاموشی است و گاهی کنایه از استعداد گفتن باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
اگرچه اندر وقتی زمانه را دیدم
که باز کرد نیارم ز بیم طی طومار.
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 281).
درده بیاد حاتم طی جام یکمنی
تا نامه ٔ سیاه بخیلان کنیم طی .

حافظ.


حافظ ورق شکوه گذاری طی کن
وین خامه ٔ تزویر و ریائی پی کن .

حافظ.


افسوس که نامه ٔ جوانی طی شد
وین باغ و نشاط کامرانی طی شد.

حافظ.


سخا نماند سخن طی کنم بیا ساقی
بیار باده بشادی بیاد حاتم طی .

حافظ.


خسرو آفاق بخشی کز صفا
نام حاتم در زمانش گشت طی .

حافظ.


|| پنهان کردن کار را. یقال : طوی کشحه علی امر. (منتهی الارب ). قال اﷲ تبارک و تعالی : یوم نطوی السماء کطی السجل ؛ ابوالفتوح رازی در تفسیر خویش هر دو معنی مذکور را در تفسیر این آیت ایراد کرده و گوید: این طی را بر دو وجه تفسیر کردند: یکی طی که خلاف نشر باشد، یعنی ما آسمان را درنوردیدیم پس از آنکه افراخته باشیم . و وجه دیگر آنکه : طی عبارت باشد از کتم و اخفاء و مراد اعدام ، یقال : طویت هذا الامر عن فلان ؛ ای کتمته عنه ، یعنی ما آسمان را بعدم بریم از وجود، کما بدأنا اول خلق نعیده .(قرآن 104/21، از تفسیر ابوالفتوح ). || (اِ) لا. نورد. شکن چین . غرّ. لف . مطوی .
- در طی ِ ؛ در لای ِ. در نوردِ. در شکن ِ. در چین ِ. در لف ِ. کلمه ٔ «در طی ِ» با تمام کلمات مذکوره مترادف و مستعمل است و گاه معنی در ضمن و در اثناء از آن منظورباشد که این دو لفظ نیز با الفاظ مسطوره متقارب المعنی میباشند، چنانچه در طی ّ صحبت ، معنی در ضمن صحبت دهد، و در طی ّ راه ، معنی در اثناء راه از آن مفهوم است : در طی ِّ آن مرثیه نامه تقریر جمله ٔ خصال آن زبده ٔ رجال مندرج و مندمج است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 442).
|| (مص ) روی گردانیدن و مفارقت گزیدن از کسی . یقال : طوی کشحه عنی . (منتهی الارب ). اعراض کردن .
- طی کشح ؛ کنایه است از اعراض .
|| پوشیدن سخن را. یقال : طوی الحدیث . (منتهی الارب ).
- طی حدیث ؛ پوشانیدن خبر و کلام : این حدیث طی باید کرد که بی حشمت وی علی تکین را بر نتوان انداخت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 342).
|| نشستن با کسی . یقال : طوی القوم ؛ یعنی نشست با آنها و یا آمد نزد ایشان و یا تجاوز کرد از ایشان . || طی کردن زمین را. یقال : طوی البلاد. (منتهی الارب ). راه پیمودن : در طی آن منازل و مراحل بمضیقی رسیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 294). بیابانی هائل در طی ّ آن منازل بازپس گذاشت که مرغ در هوای آن پر بریزد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 354).
- طوی اﷲ البعد لنا ؛ نزدیک کرد. (منتهی الارب ).
- طوی اﷲ عمره ؛ تمام و فنا کرد عمر او را. (منتهی الارب ).
- طی طریق ؛ راهنوردی . راه سپاری . رهنوردی . رهسپری .
- طی مسافت ؛بریدن آن .
|| گرسنه داشتن خود را. (منتهی الارب ). || (اصطلاح عروض ) افکندن ساکن چهارم از مستفعلن و مفعولات ُ. (منتهی الارب ).در المعجم آورده که : طی ، اسقاط حرف چهارم جزء است چون ساکن باشد و چون از مستفعلن فا بیندازی مستعلن بماند مفتعلن بجای آن بنهند. و مفتعلن چون از مستفعلن خیزد آن را مطوی ّ خوانند، یعنی درنوردیده برای آنکه حرفی از میان آن کم کرده اند چنانکه از میان جامه ، پاره ای درنوردند. (المعجم چ تهران ص 40). و صاحب کشاف آرد: طی ، نزد عروضیان حذف حرف چهارم از جزء است . کذا فی عنوان الشرف . و در رساله ٔ قطب الدین سرخسی آمده که : هو اسقاط الرابع الساکن . و هکذا فی عروض سیفی . و جزئی را که عمل طی ّ در آن بکار برده شده مطوی ّ نامند.و در پاره ای از رسائل عروض عربی آورده که : الطی اسقاط الرابع الساکن اذا کان ثانی سببه . و قید آخر برای احتراز از چارمین ساکن در مُس تف عِلن در بحر خفیف و مجتث ّ باشد چه درین دو بحر عمل طی ّ غیرجائز است و ازینرو در دو بحر مذکور تَفْعِ را وتد مفروق معتبر دانسته و آن را جدا نوشته اند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). || صاحب غیاث اللغات و آنندراج یکی از معانی طی را گرسنگی نوشته اند در صورتی که صاحب منتهی الارب این معنی را برای «طوی » آورده است ، چنانکه در محل خود ثبت گردید. || نام علتی است که از آن موی حلقه دار میشود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از منتخب اللغات و مؤید الفضلاء و لطائف اللغات و شمس اللغات ). || ببریدن چاه . (تاج المصادر بیهقی ). || خواندن . (مصادر زوزنی ). || طی بساط؛ کنایه است از خروج .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۸ مورد، زمان جستجو: ۱.۲۸ ثانیه
تی یره . [ ی َ رَ / رِ ] (اِ) تیار. تیارا. کلاه خاص پادشاهان مادی و فارسی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || دیزی ، در لهجه ٔ مردم قزوین و جاها...
چشم رنگی
تی کال . [ت ُ ک] (اِخ ) ۞در زبان بختیاری به کسی که چشمانی رنگی دارد "تی کال" می گویند.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
یانگ تی . (اِخ ) ۞ امپراطور چین که اوایل قرن هفتم میلادی سلطنت میکرد و در سال 615 م . که مشغول بازدید ولایات جنوبی قلمرو خود بود خاقان ...
ماتی تی . (اِ) ماتی تیش . ماه تی تیش . در زبان اطفال بمعنی ماه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کارن تی . [ رَ ] (اِخ ) ۞ کشور جمهوری اطریش .کرسی آن کلاگن فورت ۞ است .
تی مودس . [ م ُ دِ ] (اِخ ) ۞ پسر من تور است که چون سرداری جوان و شجاع و مورد اعتماد بود، داریوش سوم او را در جنگ با اسکندر به فرماندهی س...
تی کرت . [ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کرچمبو است که در بخش داران شهرستان فریدن واقع است و 298 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج...
سنجاقکِ آبگیر؛ سنجاقک؛ در زبان گیلکی
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۷ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.