اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طیب

نویسه گردانی: ṬYB
طیب . [ طَی ْ ی ِ ] (ع ص ) پاک . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). پاکیزه . طاهر. قوله تعالی : و هدوا الی الطیب من القول (قرآن 24/22) و ایشان را راه نمائید بگفتار پاک ، و هو قول لااله الااﷲ. (تفسیر ابوالفتوح ). ایضاً قوله تعالی : الیه یصعد الکلم الطیب (قرآن 10/35)؛ و صعود کند، یعنی بخدای و مراد آن بجانبی شود که آنجا حکم جز خدای رانباشد و آن آسمان است چنانکه : رفعت فلاناً الی الحاکم و الی السلطان ، یعنی بجائی که حکم حاکم را باشد یاسلطان را. مفسران گفتند: آن کلمه ٔ پاکیزه ، گفتن لا اله الااﷲ است و ابوهریره روایت کرد از رسول صلی اﷲ علیه و آله و سلم که او گفت : هو قول سبحان اﷲ و الحمدﷲ ولااله الااﷲ و اﷲاکبر، چون بنده این کلمات بگوید فرشته بیاید و این کلمات بر آسمان برد و به آن خدای را تحیت کنند. و چون عمل صالح با آن یار نباشد از او قبول نکنند. (تفسیر ابوالفتوح ). حلال ، خلاف خبیث . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). مباح . خوش ، مقابل نَتِن که ناخوش باشد. لذیذ. ضد خبیث ، و چون وصف برای حق تعالی واقعشود مراد آن باشد که ذات پاک او تعالی و تقدس از هرعیب و نقصی منزه است . و از هر گونه آفات و آلایش آفرینش مبری است . و هرگاه برای بنده صفت واقع گردد منظور آنست که بنده از رذائل اخلاق عاری و از اعمال زشت پاکیزه و بزیور صفات حسنه متحلی است . و چون برای اموال صفت آورده شود یعنی آن مال حلال و بی شبهه است ، کذا فی شرح المصابیح للقاضی فی اول کتاب البیع. و در ترجمه ٔ مشکوة میگوید: طیب ضد خبیث است بمعنی طاهر نظیف .(کشاف اصطلاحات الفنون ). و گاهی مأخوذ از طیب نفس است . و گاهی از طیب رائحه آید. || و بمعنی حلال نیز آید. || و گاهی اطلاق میکنند بر اخص از حلال که پاک و بی شبهه ٔ کراهت باشد - انتهی . (کشاف اصطلاحات الفنون ). ج ، طیبون (در حال رفع)، طیبین (در حال نصب و جرّ). || خوش . (قاموس ). || خوش بوی . ۞ بویا. عبق . مُعطر. طیب الرائحه ۞ .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
طیب . (ع ص ، اِ) ۞ بوی خوش . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). خوشبوی . عطر. بوی . داود ضریر انطاکی گوید: طیب ، بر هر شی ٔ که بوی خوش داشته با...
طیب . (اِخ ) شهری است میان واسط و تستر. (منتهی الارب ). یاقوت در معجم البلدان آورده که : طیب شهرکی است بین واسط و خوزستان و اهالی آن تا...
طیب . [ طَی ْ ی ِ ] (اِخ ) لقب مرّةبن شراحیل بن الطیب مُکنی به ابواسماعیل است . چون پیوسته بعبادت مشغول بودی و زهد ورزیدی بدین لقب ملقب...
طیب . [ طَی ْ ی ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن ابراهیم الذهلی ، کنیتش ابومحمد و معروف به ابوحمدون دلال و یکی از مشاهیر قُراء و صلحاء زهاد بوده . ا...
طیب . [ طَی ْ ی ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن احمد مکنی به ابومحمد. او راست : قلائد النحر فی وفیات اعیان الدهر که ترجمه ٔ احوال را بترتیب سنوات تا...
طیب . [ طَی ْ ی ِ ] (اِخ ) ابن محمد الخسروانی ، کنیت وی ابوطاهر است . عوفی در تذکره ٔ خویش آورده است : خسروانی نوای ثنای او راه انقطاع اسم ...
طیب . [ طَی ْ ی ِ ] (اِخ ) ابن محمد رسول اﷲ (ص ). صاحب «الاصابة» در قسم سوم حرف طاء آورده که : الطیب ولد رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم ... ...
طیب . [ طَی ْ ی ِ ] (اِخ ) ابن محمد الباهلی . مرزبانی در کتاب «الموشح » در چندین مورد نام وی را برده و از مطاوی کتاب مذکور چنین استنباط میشو...
طیب . [ طَی ْ ی ِ ] (اِخ ) بامخرمة. رجوع به بامخرمه طیب بن عبداﷲبن احمد شود.
طیب و مطیب . [ طَی ْ ی ِ ب ُ م ُ طَی ْ ی ِ ] (اِخ ) هر دو پسران نبی صلی اﷲ علیه و آله و سلم . و در مردم نام ایشان طیب و طاهر مشهور است . (غی...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.