طیب
نویسه گردانی:
ṬYB
طیب . [ طَی ْ ی ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن ابراهیم الذهلی ، کنیتش ابومحمد و معروف به ابوحمدون دلال و یکی از مشاهیر قُراء و صلحاء زهاد بوده . از کسائی قرائت روایت میکرد، همچنین از یعقوب حضرمی ،و نیز از مُسیب بن شریک و سفیان بن عُیَیْنة و شعیب بن حرب حدیث روایت میکرد. ابوالعباس احمدبن مسروق گوید: شنیدم از ابوحمدان مُقری که میگفت : شبی در اثناء نماز حرفی را به ادغام قرائت کردم ، در آن شب خواب دیدم که نوری سخت گریبان مرا گرفت و گفت : بینی و بینک اﷲ. من پرسیدم تو کیستی ؟ گفت من آن حرفی هستم که مرا به ادغام قرائت کردی . گفتم ازین پس این عمل از من ناشی نشود، و از آنگاه دیگر حرفی را به ادغام قرائت نکردم . از ابومحمد الحسن بن علی بن صلیح روایت است که گفت : ابوحمدون الطیب بن اسماعیل چشمش نابینا شد، عصاکش او وی را بمسجد برد، چون بمسجد رسیدند عصاکش او را گفت : پای افزار بیرون کن ، ابوحمدون پرسید برای چه ؟ گفت : لان ّ فیها اذی . ابوحمدون ازین سخن اندوهناک شد دست بدعا بلند ساخت و دعائی خواند و سپس دست بروی خویش مالید، حق تعالی بینائی بخشید او را، او براه افتاد.
ابوعبداﷲبن الخطیب گوید: ابوحمدون راصحیفه ای بود که نام سیصد تن از یاران وی در آن ثبت بود و هر شب برای یکایک آنان دعای خیر میکرد، شبی بنام یاران نیفتاد و خواب وی را درربود، در خواب شنید که او را میگویند امشب چراغهای تو روشن نیست . ابوحمدون از خواب برخاست و نشست و چراغ را روشن کرده صحیفه را برداشت و یکایک یاران را از روی صحیفه بدعای خیریاد کرد تا فراغت یافت . ابوالحسن بن المنادی گوید: ابوحمدون از برگزیدگان زهاد و مشاهیر قُراء بود. پیوسته بمحلهائی که خلوت بود و بجایهائی که کسی در آنجا دیده نمیشد میرفت . مردم را قرائت می آموخت و چندان درطرز آموختن جد میورزید که شاگردان را حافظ کلام اﷲ میساخت و سپس بتعلیم و آموزش دسته ای دیگر از شاگردان میپرداخت . و کان یلتقط المنبوذ کثیراً. (صفة الصفوة ج 2 ص 206).
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۴ ثانیه
اودرروستای ارتش آباد زاده شد طیّب حاج رضایی از شهدای 15 خرداد 42 به شمار میرود. او زندگی بسیار پرماجرایی داشت و در بخش اول دوران زندگیاش چندان خوشس...
طیب اﷲ معانه . [ طَی ْ ی َ بَل ْ لا هَُ م َ ن َه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔدعایی ) یعنی پاکیزه گرداناد خدای تعالی جایگاه او را. جمله ای است که در ...
طیب اﷲ روضته . [ طَی ْ ی َ بَل ْ لا هَُ رَ ض َ ت َه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) هنگام بیاد آوردن مردی ازجهان رفته گویند، یعنی پاکیزه گرداناد...
تیب .(اِ) بر وزن و معنی سیب است که عرب تفاح گوید. (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از ناظم الاطباء). اینکه صاحب برهان گفته به معنی سیب ا...
تیب . (اِخ ) طیب . رجوع به طیب در همین لغت نامه و شدالازار چ اقبال ص 544 شود.
تیب و شیب . [ ب ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) این لغت از اتباع است همچو تار و مار و امثال آن به معنی سرگشته و شتابزده . (برهان ) (آنندراج ) (ن...
سیب و تیب . [ ب ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) این لغت از اتباع است همچو تار و مار، خان و مان و امثال آن و به معنی سرگشته ، متحیر، مدهوش و ح...