ظاهراً.[ هَِ رَن ْ ] (ع ق ) بر حسب ظاهر. علی الظاهر. چنانکه به نظر می آید. مانا. همانا. پنداری . گوئی . گوئیا. گویا. محتمل است . دزندیس . (برهان قاطع). یحتمل . یمکن .باشد که . شاید. تواند بود. تواند بودن
: ظاهراً آن شاخ اصل میوه است
باطناً بهر ثمر شد شاخ هست .
مولوی .
ظاهراً میخواندت او سوی خود
وز درون میراندت با چوب رد.
مولوی .
ظاهراً بر زن چو آب ار غالبی
باطناً مغلوب و زن را طالبی .
مولوی .
ظاهراً کار توویران می کنم
لیک خاری را گلستان می کنم .
مولوی .