ظرء
نویسه گردانی:
ẒRʼ
ظرء. [ ظَرْءْ ] (ع اِ) آب منجمد. || و خاک خشک بژاله و برد (کذا فی النسخ ). (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۰۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
آب زر. [ ب ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زر محلول که بدان نویسند و تذهیب کنند. معرّب آن زریاب و بتصحیف زرباب است : کسی گفت چگونه میبین...
خشک زر. [ خ ُ زَ ] (اِ مرکب ) کنایه از آفتاب . (غیاث اللغات ). || زر خالص . (غیاث اللغات ).
خرمه زر. [ خ َ م َ زَ ] (اِخ ) نام ناحیتی است بنزدیک آمل بنابر قول ابن اسفندیار. رابینو آنرا «خرمه زر» آورده و می گوید آن با «هازمه زر» یا «ه...
خنجر زر. [ خ َ ج َ رِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )کنایه از سر زدن آفتاب باشد. || عمود صبح . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
زر بابل . [ زَرْ رِ ب ِ ] (اِخ ) از رؤسای آبای اسرائیل که در اورشلیم به بنا نمودن خانه خدا دست زد. رجوع به ایران باستان ج 2 صص 947- 9...
زر خفچه . [ زَ رِ / زَرْ رِ خ َ چ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زر گداخته : یکی چون حقه ای از زر خفچه ست یکی چون بیضه ای بینی ز عنبر. دق...
زر خلاص . [ زَ رِ / زَرْ رِ خ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زری که از بوته برآمده باشد. (آنندراج ). بی بار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). یعنی زر خ...
زر ماهی . [ زَ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از فلس ماهی . (آنندراج ) : شد از آتش زر ماهی ،زر سرخ گهر افروخت همچون اخگر سرخ . محمدقلی سلی...
زر کردن . [ زَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زر ساختن . طلاکاری کردن . به مجاز، زرگون ساختن : زرگر رخسار من شد عشق یار سیمبراین چنین زر کردن آری از چ...
زر و سیم؛ طلا و نقره. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). ////////////////////////////////////////////////////////////////////// گوهَرِ مَعرِفَت آموز ک...