گفتگو درباره واژه گزارش تخلف ظفر نویسه گردانی: ẒFR ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) (ظفرالدین ) شاعری از اهل همدان و در خدمت ملکشاه سلجوقی بوده است . این شعر از اوست :به هنر باش هرچه خواهی کن نه بزرگی به مادر و پدر است نافه ٔ مشک را ببین به مثل کاین قیاسی بدیع و معتبر است ۞ .(از قاموس الاعلام ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۴۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه واژه معنی ظفر ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) نام قلعه ای است از اعمال صنعاء. ظفر ظفر. [ ظُ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک شُمیط بین مدینه و شام از دیار فزاره و در آنجاست که ام قرفة، فاطمة بنت ربیعةبن بدر کشته شد. (معجم البلدا... ظفر ظفر. [ ظَ ف ِ ] (اِخ ) قلعه ای است به یمن . (منتهی الارب ). ظفر ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) ابن احمدبن الحسین الجلیلی النیسابوری . از صوفیه ٔ کبار است و او به اصفهان رفت و درمحرم سال 382 هَ . ق . وفات کرد. حد... ظفر ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) (شیخ ...) ابن الداعی بن ظفر الحمدانی القزوینی ، مکنی به ابوسلیمان . فقیه صالح از شاگردان ابی علی بن شیخ ابی جعفر طوسی... ظفر ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) (السید ابی الفضل ...) ابن الداعی بن مهدی العلوی العمری الاسترآبادی . فقیه ثقه ٔ صالح از شاگردان شیخ ابوالفتح کراجکی .... ظفر ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) (شیخ ...) ابن همام بن سعد الاردستانی . شیخ منتجب الدین در فهرست خویش وی را امام لغت گفته است . (روضات ص 337). ظفر ظفر.[ ظَ ف َ ] (اِخ ) میرزا کاظم کرمانی ، خلف میرزا محمدتقی کرمانی . از اکابر محققین است . وی در شباب تحصیل علوم متداوله کرد و در حکمت طبیعی... ظفر این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. ابن ظفر ابن ظفر. [ اِ ن ُ ظَ ف َ ] (اِخ ) حجةالدین ابوعبداﷲ محمدبن ابی محمد صقلی . مولد او صقلیه . در مکه پرورش یافته . کتابی باسلوب کلیله ودمنه دارد... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود