اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ظل

نویسه گردانی: ẒL
ظل . [ ظِل ل ] (ع اِ) سایه . فی ٔ. مقابل ضِخ ّ و آفتاب و برخی گفته اند ظل سایه ٔ اول روز است و فی ٔ سایه ٔ آخر روز. || پناه . کنف . ج ، ظِلال ، ظُلول ، اظلال ، اَظِلّة. (متن اللغة) :
در ظل فتح یابد عالم لباس امن
چون شد برهنه چهره ٔ خورشیدوار تیغ.

مسعودسعد.


ز بس بلندی ، ظل زمین به من نرسد
نه ام سپید صباح است و نه سیاه مسا.

مسعودسعد.


کاَّخر بکشد فلک مرا چون من
در ظل قبول صدر احرارم .

مسعودسعد.


چهار سال در ظل رفاهیت در آن بقعه بنشست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). ظل عاطفت الهی زائل . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
این حلیمه ی ْ سعدی از امّید تو
آمد اندر ظل ّ شاخ بید تو.

مولوی .


گفتندش کنون که به ظل حمایتش درآمدی و به شکر نعمتش اعتراف کردی چرا نزدیکتر نیائی . (گلستان ). || جنّت . بهشت . مقابل حرور، دوزخ و آتش آن . || راحت . آسودگی . || نعمت . || منفعت . || دود. (مهذب الاسماء). || تاریکی . || خیال که از دیو و پری و جز آن پیدا شود. || ارجمندی . || استواری . || ریشه و پرزه ٔ جامه . || شب یا بهره ای از شب . پاره ای از شب . || کالبد و شخص هر چیزی یا پوشش آن . || اول جوانی . || ظل القیظ؛ سختی گرما. || ظل السحاب ؛ آنچه بپوشد آفتاب را از ابر یا سیاهی آن . || ظل السیف ؛ کنایه از قرب و دُنُوّ شمشیر است چندانکه شمشیر بر سر او باشد. || ظل العرش ؛ رحمت خدا یا سایه ٔ طوبی یا سایه ٔ عرش . || ظل النهار؛ رنگ روز است وقتی که آفتاب غالب باشد (شاید ظل گرما یا ظل آفتاب که در میان فارسی زبانان مشهور است همین کلمه باشد، یا آن زِل ّ است با تواردی در معنی بین دو لغت ). || ظل اللیل ؛ تاریکی شب . || و فی المثل : اترکه ترک الظبی ظله ؛ در حق کسی گویند که بسیار نفور و رمنده باشد؛ لان الظبی اذا نفر من شی ٔ لایعود الیه ابداً. || پوشش . اسم است اظلال را.
- خاطف ظله . رجوع به خاطف ... شود.
- ظل ّ ظلیل ؛ سایه ٔ تمام . رجوع به ظلیل شود.
- ظل ّ مبسوط ؛ سایه ٔ گسترده و دراز.
- ظل ممدود ؛ سایه ٔ دراز و همیشه . رجوع به ممدود شود.
- ظل و جیب (اصطلاح هندسه ) ۞ .
- ملاعب ظله . رجوع به ملاعب ... شود.
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: الظل ّ قیل هو الضوء الثانی و هو الحاصل من مقابلة المضی ٔ بغیره . و قیل هو الضوء الثانی الحاصل من مقابلة الهواء المضی ٔ. فالضوء الحاصل علی وجه الارض حال الاسفار و عقیب الغروب ظل ّ بالتفسیرین . فانه مستفاد من مقابلة الهواء المضی ٔ بالشمس و الحاصل علی وجه الارض من مقابلة القمر ظل علی التفسیر الاول لکون القمر مُضیئاً بالغیر دون التفسیر الثانی ، لعدم کون المضی ٔ بالغیر هواء. فالتفسیر الاول اعم مطلقاً من الثانی . ثُم للظّل ّ مراتب کثیرة متفاوتة بالشدة و الضّعف و طرفاه النور و الظلمة فالحاصل فی فناء الجدار اقوی و اشدّ من الحاصل فی البیت ، لکونه مستفاداً من الامور المستضیئة من مقابلة الشمس الواقعة فی جوانبه . ثم ّ الحاصل فی البیت اقوی من الحاصل فی المخدع وهو الخزانة، لأن الاول مستفاد من المضی ٔ بالشمس و الثانی مستفاد من الاول فاختلفت احوال هذه الاظلال لاختلاف معداتها قوة و ضعفاً. و کذا الحال فی البیت تختلف شدة و ضعفاً لصغر الکُوّة أی الثقبة و کبرها. فانه کلّما کانت الکوة اکبر کان الظّل ّ الحاصل فی البیت اشدّ و کلما کانت اصغر کان الظل اضعف . فینقسم الظل فی داخل البیت بحسب مراتبه فی الشدة و الضّعف الی غیر النهایة. و لایزال الکل یضعف بسبب صغر الکوة حتی ینعدم بالکلیة و هو الظلمة. کذا فی شرح المواقف فی المبصرات . و قال الریاضیون الظّل ّ هو الخط المستقیم فی السّطح الذی قام علیه المقیاس عموداً بین مرکز قاعدة المقیاس و طرف الخط الشعاعی المار برأس المقیاس عندما یکون مرکز النیر و سهم المقیاس فی سطح واحد. و النّیّر یشتمل الشّمس و القمر. فما فی کلام البعض من التخصیص بالشمس فبناء علی الغالب . و ما وقع من الخط الشعاعی المذکور بین رأس الظّل ّ و بین رأس المقیاس یسمّی قُطرالظّل ّ و خطّالظّل ّ ایضاً و المقیاس هو العمودالقائم علی سطح یکون الظّل ّ فی ذلک السطح سواء کان عموداً علی الافق أو یکون موازیاً للافق . ثُم الظّل ّ قسمان ، لأنّه امّا مأخوذ من المقیاس المنصوب علی موازاة سطح الافق کوتد قائم عموداً علی لوح أو جدار قائمین عمودین علی سطح الافق و یسمّی بالظّل ّ الاول ، لابتدائه فی اول طلوع النَّیّر و بالظّل ّ المعکوس و المنکوس ایضاً لکونه معکوساً فی الوضع، رأسه الی تحت و بالمنتصب ایضاً لکونه قائماً علی سطح الافق منتصباً علیه و بالظّل ّ المستعمل ایضاً کما فی بعض رسائل الاسطرلاب و بالظّل ّ المطلق ایضاً کما فی الزّیج الایلخانی حیث قال : ظل اول در اعمال نجومی به کار آید و ظل ّ مطلق آن را خوانند. و ظل ّ دوم در معرفت اوقات به کار آید - انتهی . لکن این در عرف منجمان است ، اما در عرف اهل هیئت چون ظل ّ مطلق گویند مراد ظل ّ دوم بود غالباً، بلکه ظل ّ دوم غایت ارتفاع . مثلاً گویند که چون عرض بَلَد زیاده از میل کلی بود ظل ّ همیشه در جانب شمال بود، مراد از ظل ّ دوم غایت ارتفاع است . کذا ذکر عبدالعلی البیرجندی فی شرح زیج الغبیکی . و اما مأخوذ من المقیاس القائم عموداً علی الافق ، و یسمی بالظّل ّ الثّانی لکونه ثانیاً بالقیاس الی الاوّل و بالظّل المستوی ایضاً لاستوائه فی الوضع و انطباقه علی سطح الافق و بالظّل ّ المبسوط لانبساطه علی سطح الافق . هذا هو المشهور. و بعضهم یسمی الظّل ّ المستوی اوّلاً و المعکوس ثانیاً، لان ّ المستوی یعرف اول الامر بلا تأمّل بخلاف المعکوس فانه یحتاج فی معرفته الی مزید تأمل . و الظّل ّ الاول یبتدی فی اوّل طلوع النّیّر یزید شیئاً فشیئاً و غایة زیادته فی نصف النهار ثم ّ یتناقص تدریجاً حتی ینعدم عند وصول النّیّر الی الافق عند الغروب . فان کان النّیّر فی نصف النّهار علی سمت الرّأس کان الظّل ّ الاوّل غیر متناه ، یعنی انّه لو کان بازائه جسم غیر متناه قابل للنور لکان مستظلاً بظل ّ غیر متناه . و الظل الثّانی یکون عند طلوع النّیّر غیر متناه ثم یتناقص الی بلوغ النیر نصف النهار فهناک غایة النقصان . ثم یتزاید شیئا فشیئاً الی ان یصیر غیر متناه عند غروب النّیّر. فان کان النیر فی نصف النهار علی سمت الرأس لم یوجد الظل الثانی اصلاً. و قد یقسم مقیاس الظل الثانی باثنی عشر قسماً و یسمّی اقسامه اصابع، لان ّاثناعشر اصبعاً مقدار شبر. و هو غالب مقدار المقیاس . فان ّ من اراد ان ینصب عموداً علی سطح الافق أو علی سطح قائم علیه فانّه فی الغالب یتوخی ان یکون مقداره شبراً. و قد یقسم سبعة اقسام أو ستة و نصفاً. و تسمّی اقسامه حینئذ اقداماً، لان ّ طول معتدل القامة ستَّة اقدام و نصف قدم الی سبعة اقدام . مع ان ّ الانسان عند معرفة ان ّ ظل الشی ٔ هل هو مثله یعتبر ذلک بقامته ثم باقدامه . و قد یقسم بستّین قسماً و تسمّی اقسامه حینئذ اجزاء. و قد تؤخذ درجة واحدة تجوزاً. و هذا من مخترعات الاستاذ ابی ریحان البیرونی . فانّه قد اخذ المقیاس ستین دقیقة لاجل سهولة الضّرب و القسمة. و اما مقیاس الظل الاول فقد جرت العادة بتقسیمه ستّین قسماً. و اما اصحاب صنعة الاسطرلاب فکما یقسمون مقیاس الظل الثانی بالاصابع و الاقدام کذلک یقسمون مقیاس الظل الاول بالاصابع و الاقدام بلا تفاوت . ثم الظل ابداً یقدر بما یقدر به المقیاس . فعلی الاول یسمی ظل ّ الاصابع و علی الثّانی ظل ّ الاقدام و علی الثالث ظل ّ الستّینی . ثم ّالظّل ّ الثانی اذا انتهی فی النّقصان و ذلک امّا بان ینتفی الظّل ّ بالکلیة ان کان النّیّر فی غایة ارتفاعها علی سمت الرأس ثم یبتدی فی الحدوث و امّا بان یبقی منه مقدار هو اقل مقادیره فی ذلک الیوم ، ثم ّ یشرع فی الزّیادة فهو اول الزوال و هذا الظّل ّ الحادث او الزائد یسمی قدر الزّوال و فی ٔ الزوال . و اعلم ان الظّل ّ الاول لکل قوس هو الخط الذی یماس احد طرفی تلک القوس مابین نقطة التماس و بین تقاطع ذلک الخط مع قطر یمر بالطرف الاَّخر من تلک القوس . هکذا یستفاد من کلام عبدالعلی البیرجندی فی تصانیفه و السّید السّند فی شرح الملخص . و ظل سُلّم عبارت است از مربعی که حادث شود در پشت حجره ٔ اسطرلاب در ربعی که در آن اجزاء ظل نقش کنند. و آن ربع مقابل ربع ارتفاع میباشد. و کیفیت احداث آن مربع این است که این ربع را به دو قسم متساوی منقسم سازند، پس از ملتقای قسمین یعنی از نصف آن ربع دو عمود اخراج کنند، یکی بر خط علاقه ، دوم بر خط مشرق و مغرب ، اول عمود اقسام ظل مستوی ، دوم عمود اقسام ظل ّ معکوس . و هر دو عمود را به اصابع یا به اقدام و یا به اجزاء قسمت کنند و علامات بر آن نبشته دارند. یکی را ابتدا از خط علاقه باشد و آن ظل مستوی بود و دیگری را ابتدا از خط مشرق و مغرب و این ظل معکوس بود. پس شکلی متوازی الاضلاع المتساویة که حاصل شود از این دو عمود و بعض خط علاقه و بعض خط مشرق و مغرب آن را ظل ّ سُلّم خوانند، از جهت انحراف که در قسمت این دو عمود واقع میشود. کذا قیل و الظّل ّ فی اصطلاح المشایخ هو الوجود الاضافی الظاهر بتعینات الاعیان الممکنة و احکامها التی هی معدومات ظهرت باسمه النّور الذی هو الوجود الخارجی المنسوب الیها. فیستر ظلمة عدمیّتها النور الظاهر بصورها صار ظلاً لظهور الظل بالنور و عدمیته فی نفسه . قال اﷲ تعالی : اء لم تر الی ربک کیف مد الظل (قرآن 45/25)؛ أی بسط الوجود الاضافی علی الممکنات . فالظلمة بازاء هذا النور هو العدم . و کل ظلمة فهو عبارة عن عدم النور عما من شأنه ان ینور. و لهذا سمی الکفر ظلمة لعدم نور الایمان عن قلب الانسان الذی من شأنه ان یتنور به . قال اﷲ تعالی : اﷲ ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور. الاَّیة.(قرآن 257/2). کذا فی اصطلاحات الصوفیة - انتهی .
ابوریحان بیرونی در کتاب التفهیم ۞ درباره ٔ ظل (سایه ) آرد: سایه چند گونه است ؟ دو گونه است : یکی آنک مقیاس او عمودی باشد بر روی زمین راست و هموار کرده ، و او را بسیط خوانند و نیز مستوی ، زیرا که سایه از وی بر سطح افق گسترده بود. و گونه ٔ دوم آنک مقیاس او عمودی بود بر دیواری ، رویش برابر روی آفتاب و او را منتصب خوانند، زیرا که این سایه همچون بر پای ایستاده بود بر زمین ، و نیز اورا معکوس خوانند، ازیراک سر او سوی زمین بود نگون . و نیز درباره ٔ ظل نصف النهار گوید: ۞ چند گونه است سایه ٔ نیمروزان و ارتفاع او؟ سر سایه ٔ نیمروزان همیشه سوی شمال بود اندر آن شهرهائی که عرضشان افزونتر بود از میل بزرگ . و بدین شهرهاارتفاع نیمروزان جنوبی بود، چنانک تمام ارتفاع دوری آفتاب بود از سمت الرأس سوی جنوب و به فلک نصف النهار آفتاب را سه ارتفاع بود، یکی بزرگترین به تابستان چون به سرطان رسد، و سایه ٔ او خردترین سایه ها. و دیگر خردترین ارتفاع به زمستان چون به سر جدی رسد و سایه ٔ او درازترین سایه های نیمروزان . و سیم واسطه است میان آن دو ارتفاع و با تمام عرض البلد راست بود و سایه ٔ او را ظل الاستواء و ظل الاعتدال خوانند، زیرا که او و ارتفاعش آنگاه باشند که آفتاب به سر حمل یا به سر میزان رسد. و اما بدان شهرها که عرض با میل بزرگ راست بود همان است که گفتیم ، مگر ارتفاع سر سرطان که نود راست بود، نه شمالی و نه جنوبی و آن هنگام سایه ٔ نیمروزان هیچ نبود و نیست شود. و اما بدان شهرها که عرضشان کمتر است از میل بزرگ ، حال ارتفاع و سایه ٔ زمستان و بهارگاه هم بر این قیاس بود که پیش گفتیم . فاما ارتفاع سر سرطان از شمال بود نه از جنوب ، زیرا که چون آفتاب از سوی شمال آغازد برآمدن و نیز چون از شمال آغازد فرودآمدن و میلش همچند آن شهر شود، بر سر ایشان بیستد و سایه ٔ نیمروزان باطل گردد و چون میلش از عرض شهر بیفزاید از سمت الرأس سوی شمال بگذرد و ارتفاع نیمروزان از سوی شمال گردد. و تمامش بعد آفتاب بود از سمت الرأس بدان جهت . و آن وقت ارتفاع نصف النهار بفزاید، چنانک از جنوب همی فزود، و لکن کمتر همی شود تا به سر سرطان ، آنگاه از آنجا آغازد فزودن . و چون ارتفاع از سوی شمال بود سر سایه سوی جنوب بود. و زین قِبَل آن شهرها را دوسایه خوانند، زیرا که سر سایه ٔ نیمروزان هم به شمال بود و هم به جنوب . ظل نماز دیگر کدام است ؟ این به حسب رأی و مذهب امامان است اندر آخر وقتهای نماز پیشین و اول وقتهای نماز دیگر و آخرش ، چون روزی مقدار سایه ٔ نیمروزان دانی و او را فی ءالزوال خوانند و آنگاه بر وی یک بار چند مقیاس بفزایی و سایه ٔ او بیابی و رصد کنی تا بدان مقدار رسد که حاصل کردی آن اول نماز دیگر باشد اندر آن روز نزدیک امامان حجاز. و این سایه را زیادةالمثل خوانند و به وی اندر آلتها نویسند اول وقت نماز دیگر. و اگر برفی ٔ زوال دو بار همچند مقیاس بفزایی و آنگاه سایه رصد کنی تا بدان مقدار شود، آن وقت نماز دیگر بود نزدیک امامان عراق . و او را زیادةالمثلین خوانند و اندرروی آلتها نویسند آخر نماز دیگر.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
زل . [ زُل ل ] (ع ص ) لغزان . یقال : مقام زل ؛ جای لغزان و کذا زحلوفة زل ؛ جای لغزیدن لغزان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اق...
زل . [ زِ ] (اِخ ) ۞ شهری در بلژیک (فلاندر شرقی ) و بر کنار اسکو ۞ واقع است و 14500 تن سکنه دارد. (از لاروس ).
اله زل . [ اِ ل ِ زِ ] (اِخ ) ۞ نام دهستانی در هنو ۞ از کشور بلژیک که دارای 4400 تن سکنه است .
ابن ضل . [ اِ ن ُ ض ِل ل /ض ُل ل ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) بی نام . (مهذب الاسماء).- ضل بن ضل ؛گمنامی پسر0گمنامی .
زل زدن . [ زُ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، با چشمی ثابت و بی حرکت به چیزی دیدن . بِربِر نگاه کردن . زُل کردن چشم . زُل زُل به چشم کسی د...
اگر شخص هدایت تشریعی ( اولیه ) را نپذیرد و در گمراهی و کجروی خود باقی بماند، ضل الله شامل او میشود و خداوند او را به حال خود وا میگذارد ، چون ضلالت مت...
به کسر ز. زل باش: زود باش در گویش کازرونی(ع.ش)
زل و زنده . [ زِ ل ُ زِدَ / دِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در هشتادسالگی زل و زنده است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در تداول ، سرخوش و توانا و ع...
زل زل نگاه کردن . [ زُ زُ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خیره خیره دیدن کسی را. خیرخیر نگاه کردن . بربر نگاه کردن . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.