اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ظل

نویسه گردانی: ẒL
ظل . [ ظَل ل ] (ع مص ) ظلول . ظَل َّ نهاره یفعل کذا؛ یعنی تمام روز میکند چنین .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
زل . [ زُل ل ] (ع ص ) لغزان . یقال : مقام زل ؛ جای لغزان و کذا زحلوفة زل ؛ جای لغزیدن لغزان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اق...
زل . [ زِ ] (اِخ ) ۞ شهری در بلژیک (فلاندر شرقی ) و بر کنار اسکو ۞ واقع است و 14500 تن سکنه دارد. (از لاروس ).
اله زل . [ اِ ل ِ زِ ] (اِخ ) ۞ نام دهستانی در هنو ۞ از کشور بلژیک که دارای 4400 تن سکنه است .
ابن ضل . [ اِ ن ُ ض ِل ل /ض ُل ل ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) بی نام . (مهذب الاسماء).- ضل بن ضل ؛گمنامی پسر0گمنامی .
زل زدن . [ زُ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، با چشمی ثابت و بی حرکت به چیزی دیدن . بِربِر نگاه کردن . زُل کردن چشم . زُل زُل به چشم کسی د...
اگر شخص هدایت تشریعی ( اولیه ) را نپذیرد و در گمراهی و کجروی خود باقی بماند، ضل الله شامل او میشود و خداوند او را به حال خود وا میگذارد ، چون ضلالت مت...
به کسر ز. زل باش: زود باش در گویش کازرونی(ع.ش)
زل و زنده . [ زِ ل ُ زِدَ / دِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در هشتادسالگی زل و زنده است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در تداول ، سرخوش و توانا و ع...
زل زل نگاه کردن . [ زُ زُ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خیره خیره دیدن کسی را. خیرخیر نگاه کردن . بربر نگاه کردن . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.