ظلع
نویسه گردانی:
ẒLʽ
ظلع. [ ظَ ] (ع اِ) شأن . حالت . وفی المثل : لایربع علی ظلعک من لیس یحزنه امرک ؛ یعنی به اهتمام شأن تو نرسد مگر غمخوار تو. اربع علی ظلعک َ؛ بازدار خود را از کاری که طاقت آن نداری زیرا که ناتوانی . ارْق َ علی ظَلعک َ؛ جهد در کاری کن که توانی و نرمی و رفق کن با تن خود. ق ِ علی ظَلعک َ؛ نگاه دار و افشا مکن عیب خود را. || (مص ) خمیدن ستور و جز آن در رفتار. لنگیدن : ظَلع البعیر؛ لنگید شتر در رفتن و خمید. || ظلعت الکلبة؛ گُشنخواه شد سگ ماده . || ظلع عن الحق ؛ بچسبید از حق . میل کرد از حق . || تهمت زده شدن .
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
زلا. [ زَل ْ لا ] (ع ص ) (از: «ز ل ل ») زن سبک سرین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کمانی که تیر از آن زود...
زلا. [ زُ ] (اِخ ) رجوع به زولا (امیل ...) شود.