ظهر
نویسه گردانی:
ẒHR
ظهر. [ ظَ ] (ع اِ) پُشت . ضدّ بَطن . ج ، اَظْهُر، ظُهور،ظُهران . || چارپای بارکش . || ستور برنشست . و منه : لِص ﱡ عادی ظَهر؛ یعنی درآمد در شتران و دزدید. || بار. || دیگ کهنه . || مال بسیار. || فخر به چیزی . || جانب کوتاه موی پر مرغ : رِش سهمک بظهران و لاترشه ببطنان . || راه درشت . || زمین بلند درشت . || لفظ قرآن . خلاف بطن که تأویل آن است و حدیث و خبر. || آنچه از تو غائب باشد. || به پشت رسیدن چیزی . || اعطاه عن ظهر ید؛ یعنی بی مکافات داد او را. || خفیف الظهر؛ کم عیال . || ثقیل الظهر؛ بسیارعیال . || هو علی ظهرسفر؛ او آماده ٔ راه است . || اقران الظهر؛ از پس پشت درآیندگان در حرب . || لاتجعل حاجتی بظهر؛ فراموش مکن . پس پشت میفکن . || سال وادیهم ظهراً؛ روان شد رودبار ایشان از باران زمین ایشان ، خلاف سال وادیهم درٔاً یعنی روان شد از آب زمین دیگران . || اصبت منک مَطر ظهر؛ از تو رسید مرا خیر بسیار. || هو یأکل علی ظهر یدی ؛ نفقه ٔ او من میدهم . || هو بین ظهریهم ؛او در میانه و در معظم ایشان است . و کذا بین ظهرانیهم . || نزل بین ظهریهم ؛ فرودآمد پس پشت آنها. || لقیته بین الظهرین و بین الظهرانین ؛ یعنی ملاقات کردم او را بعد دو روز یا سه روز. || جاء فلان بین ظهریه ؛ أی قومه . || فانزل بین ظهرانیکم و ظهریکم ؛ أی فی وسطکم . (مهذب الاسماء). || عن ظهر القلب ؛ از حفظ. از بر.
واژه های همانند
۴۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
زهر. [ زَ ] (اِ) معروف است و به عربی سم گویند. (برهان ) (از جهانگیری ). سم و هر ماده ای که قابل بروز فساد و اختلالات زیاد در بدن حیوانی با...
زهر. [ زَ هََ ] (ع مص ) سپید و نیکو و خوب گردیدن . (آنندراج ). زَهِرَ الرجل زَهَراً؛ ... کان ذوزهرة، ای بیاض و حسن . (اقرب الموارد). زَهِرَ؛ سپید...
زهر. [ زَ] (ع اِ) ج ِ زَهْرة. شکوفه ٔ درخت . (دهار). شکوفه . (ملخص اللغات حسن خطیب ). ازهار. جج ، ازاهیر. (از منتهی الارب ). شکوفه ٔ همه ٔ گیاهان...
زهر. [ زِ ] (ع اِ) حاجت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وَطَر. (اقرب الموارد). حاجت و سبب و موقع. (ناظم الاطباء): قضیت منه زهری ؛ ای وطری . (اقر...
زهر. [ زُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَزْهَر و زَهْراء. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مفرد این کلمه شود.
زهر. [ زُ هََ ] (ع اِ) سه شب از اول ماه مانند غرر ۞ . (از اقرب الموارد).
زهر. [ ] (اِخ ) ازمعظمات ولایت دارمرزین است . (نزهة القلوب ج 3 ص 82).
زهر. [ زُ ] (اِخ ) ابن طاهربن محمد نیشابوری مکنی به ابوالقاسم . متوفی به سال 533 هَ . ق . وی در عصر خود محدث بنام بود. او راست : «السداسیات...
زهر. [ زُ ] (اِخ ) ابن عبدالملک بن محمدبن مروان . رجوع به «ابن زهر» در همین لغت نامه و اعلام زرکلی ج 1 ص 336 شود.
ذهر. [ ذَ هََ ] (ع مص ) ذهرفوه ؛ سیاه شد دندانهای او.