ظهر
نویسه گردانی:
ẒHR
ظهر. [ ظَ ] (ع اِ) پُشت . ضدّ بَطن . ج ، اَظْهُر، ظُهور،ظُهران . || چارپای بارکش . || ستور برنشست . و منه : لِص ﱡ عادی ظَهر؛ یعنی درآمد در شتران و دزدید. || بار. || دیگ کهنه . || مال بسیار. || فخر به چیزی . || جانب کوتاه موی پر مرغ : رِش سهمک بظهران و لاترشه ببطنان . || راه درشت . || زمین بلند درشت . || لفظ قرآن . خلاف بطن که تأویل آن است و حدیث و خبر. || آنچه از تو غائب باشد. || به پشت رسیدن چیزی . || اعطاه عن ظهر ید؛ یعنی بی مکافات داد او را. || خفیف الظهر؛ کم عیال . || ثقیل الظهر؛ بسیارعیال . || هو علی ظهرسفر؛ او آماده ٔ راه است . || اقران الظهر؛ از پس پشت درآیندگان در حرب . || لاتجعل حاجتی بظهر؛ فراموش مکن . پس پشت میفکن . || سال وادیهم ظهراً؛ روان شد رودبار ایشان از باران زمین ایشان ، خلاف سال وادیهم درٔاً یعنی روان شد از آب زمین دیگران . || اصبت منک مَطر ظهر؛ از تو رسید مرا خیر بسیار. || هو یأکل علی ظهر یدی ؛ نفقه ٔ او من میدهم . || هو بین ظهریهم ؛او در میانه و در معظم ایشان است . و کذا بین ظهرانیهم . || نزل بین ظهریهم ؛ فرودآمد پس پشت آنها. || لقیته بین الظهرین و بین الظهرانین ؛ یعنی ملاقات کردم او را بعد دو روز یا سه روز. || جاء فلان بین ظهریه ؛ أی قومه . || فانزل بین ظهرانیکم و ظهریکم ؛ أی فی وسطکم . (مهذب الاسماء). || عن ظهر القلب ؛ از حفظ. از بر.
واژه های همانند
۴۱ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۴ ثانیه
زحر. [ زُ ح َ ] (ع ص ) بخیل که چون ازو چیزی بخواهند دمی سرد برآورد یا ناله کند. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). بخیل و زفت . (منتهی الا...
زحر. [ زَ ] (اِخ ) از قراء مشرق جهران ۞ است در یمن . (از معجم البلدان ).
زحر. [ زَ ] (اِخ ) ابن حسن ، از محدثان است . (از ترجمه ٔ قاموس ) (از منتهی الارب ). وی از عبدالعزیزبن حکیم حدیث شنید و ابن مبارک و وکیع و حضر...
زحر. [ زَ ] (اِخ ) ابن حصن ، از محدثانست . (از ترجمه ٔ قاموس ) (از منتهی الارب ). وی از جد خویش حمیدبن منهب حدیث شنید و زکریابن یحیی بن عمربن...
زحر. [ زَ ] (اِخ ) ۞ ابن قیس . از محدثانست . (از منتهی الارب ) (از ترجمه ٔ قاموس ). زحربن قیس گوید، هنگامی که علی (ع ) مضروب گردید من بمدائ...
بی زهر. [ زَ ] (ص مرکب ) ۞ (از: بی + زهر) فاقد سم . - مار بی زهر ؛ مار که زهر ندارد. که زهر آن گرفته شده باشد. || بی مضرت . رجوع به زهر شو...
پای زهر. [ زَ ] (اِ مرکب )پادزهر. پازهر. فازهر. تریاق . تریاک ۞ : و اندر کوههای فرغانه معدن زر و سیم بسیار است و معدن سرب و نشادر و سیماب ...
زهر مار. [ زَ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لعاب حیه . سمی که از نیش مار برآید و اغلب کشنده است و امروزه از انواع این زهرها در داروسازی اس...
پادْزَهْر، نیز پازهر، مرکب از پیشوند پاد(در ایرانی باستان: *pāta-/pāti، در اوستایی: patiti-) و واژۀ زهر (ایرانی باستان: *jaθra- مشتق از ریشۀ gan-= ز...
اِبْنِ زُهْر، لقب افراد خاندانى منسوب به اِیاد بن مَعَدّبن عدنان که در سدههای 4 تا 7ق/10 تا 13م، فقیهان، پزشکان، ادیبان و وزیرانى نام...