عاتر
نویسه گردانی:
ʽATR
عاتر. [ ت ِ ] (اِخ ) شهری است در ساحل یهودا صحیفه ٔ یوشع 19 : 7 که آن را توکن نیز گویند کتاب اول تواریخ ایام 4 : 32 و بعضی را گمان چنان است که عاتر همان تل آثار است و دیگران آن را عتاره گویند و بعضی گمان دارند که عطره میباشد. (قاموس کتاب مقدس ).
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
اطر. [ ] (اِخ ) نام کتابی هندی در اشربه که بعربی نقل شده است . (فهرست ابن الندیم ).
عطر. [ ع َ طَ ] (ع مص ) خوشبوی شدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث اللغات ). || خوشبوی کردن به عطر. ...
عطر. [ ع َ طِ ] (ع ص ) مرد خوشبوی مالیده . مؤنث : عطرة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنکه پیوسته عطر و خوشبوی بکار برد. (از اقرب ...
عطر. [ ع ُ طُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاطِر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عاطر شود.
عطر. [ ع ِ ] ۞ (ع اِ) بوی خوش . (منتهی الارب ) (دهار). خوشبو و بوی خوش . (غیاث اللغات ). ماده ٔ خوشبوی نباتی یا حیوانی و روغنی شکلی است که...
آتَرَ (اوستایی) بد، تباهکار، خلافکار، مجرم، شیطان، اهریمن، دیو.
آتَرِ (اوستایی) 1ـ به سوی ـ طرف این یا آن 2ـ تجاوز ـ دست یازی ـ دست اندازی به مال دیگران.
خاطر عاطر. [ طِ رِ طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مجازاً اندیشه ٔ فیض بخش : من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم . حافظ.با عندلیب صبح کنم یا به ب...
عطر سودن . [ ع ِ دَ ] (مص مرکب ) سودن عطر تا بوی آن منتشر شود. پراکندن خوشبوی : بوستان عطار گشت و عطرها ساید همی .میرمعزی (از آنندراج ).