عاجل . [ ج ِ ] (ع ص ) مقابل آجل و منه لاتبع العاجل بالاَّجل . (اقرب الموارد). دنیا. (غیاث اللغات ). این جهان . (منتهی الارب )
: نعمت عاجل و آجل بتوداد از ملکان
زآنکه ضایع نشود آنچه بجای تو کند.
منوچهری .
این مرادعاجلش حاصل کند بی اجتهاد
وآن هوای آجلش حاصل کند بی انتظار.
منوچهری .
زیرا که نادان جز به عذاب عاجل از معاصی باز نیاید. (کلیله و دمنه ). راحت عاجل را به تشویش محنت آجل منغص کردن خلاف رای خردمند است . (گلستان ). || شتاب کننده و آنچه به شتاب باشد. (غیاث اللغات ). بی مهلت . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). سریع. (منتهی الارب )
: زهر نزدیک خردمندان اگرچه قاتل است
چون ز دست دوست میگیری شفای عاجل است .
سعدی (کلیات چ فروغی ص 439).
|| شتاب .(منتهی الارب ).