اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عاذل

نویسه گردانی: ʽAḎL
عاذل . [ ذِ ] (ع ص )ملامت کننده . ج ، عَذَله ، عُذّال ، عاذِلات ، عَواذل . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) :
مرا گفت ای ستمکاره بجانم
به کام حاسدم کردی و عاذل .

منوچهری .


|| (اِ) رگ خون استحاضه که از آن خون سیلان پیدا میکند. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || نام ماه شعبان یا شوال در جاهلیت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ازل . [ اُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَزول .
ازل . [ اِ ] (ع اِ) کذب . دروغ . (مهذب الاسماء): ما فی حبی ازل ٌ؛ ای کذب . (منتهی الارب ). || بلا. (منتهی الارب ).
اضل . [ اَ ض َل ل ] (ع ن تف ) گمراه تر. (آنندراج ). گمراه تر و باضلالت تر. (ناظم الاطباء). اغوی :افضل ار زین فضولها راندنام افضل بجز اضل منهید...
اظل . [ اَ ظَ ل ل ] (ع اِ) شکم انگشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). شکم انگشت . قسمت نزدیک جلو قدم از بیخ ابه...
اظل . [ اَ ظَل ل ] (ع ن تف ) سایه دارتر.- امثال :اظل من حجر (لکثافته ). (یادداشت مؤلف ).
عضل . [ ع َ] (ع مص ) تنگ نمودن بر کسی . (از منتهی الارب ). تنگ کردن بر کسی و حبس کردن و منع کردن وی را. (از اقرب الموارد). || دشوار گردید...
عضل . [ ع َ ] (اِخ ) جایی است در بادیه . عَضَل . (از منتهی الارب ). رجوع به عَضَل شود.
عضل . [ ع َ ض َ ] (ع مص ) عضله ناک گردیدن ، یا سطبر شدن پی ساق کسی . (منتهی الارب ). بسیار عَضَل شدن یا ضخیم شدن عضله ٔ ساق شخص . (اقرب الم...
عضل . [ ع َض َ ] (ع اِ) کلاکموش . (منتهی الارب ). جُرَذ. (اقرب الموارد). به لغت اهل یمن جرذ است . (مخزن الادویه ). ج ، عِضلان و عُضلان . || ...
عضل . [ ع َ ض َ ] (اِخ ) جایگاهی است در بادیه . (از معجم البلدان ). جایی است در بادیه نیستان ناک ،و آن را به سکون دوم نیز خوانده اند. (منتهی...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.