عارضی
نویسه گردانی:
ʽARḌY
عارضی . [ رِ ] (حامص ) شغل عارض داشتن . لشکرنویسی . عرض دادن لشکر.عارض بودن : روز دیگر شنبه بوالفتح را به جامه خانه بردند و خلعت عارضی پوشید. (تاریخ بیهقی ). و بوالقاسم کثیر معزول شد از شغل عارضی . (تاریخ بیهقی ). بوسهل حمدوی مردی کافی است وی را عارضی باید کردو ترا وزارت . (تاریخ بیهقی ). و رجوع به عارض شود.
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ارضی . [ اَ ] (ص نسبی ) ۞ منسوب به ارض . زمینی . خاکی . بری .- آفات ارضی ؛ مقابل سماوی .- شکل ارضی ؛ مکعب .
ارضی . [ اَ ضا ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رِضی و رضوان . خشنودتر. راضی تر. || مرضی تر.
ارزی . [ اَ ] (ص نسبی ) منسوب به ارز، از قرای طبرستان .
ارزی . [ اَ رُزْ زی ی ] (ع ص نسبی ) منسوبست به اَرُزّ به معنی برنج و نسبت است به برنج پز و رزی بحذف همزه هم آمده است . مشهور بدین نسب...
ارزی . [ ] (اِخ ) اسفراینی . او راست : عجائب الدنیا. وفات وی به سال 279 هَ .ق . بود. (کشف الظنون ).
راهی که از عرض یک مسیر طی شود
طین ارضی . [ ن ِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام سنگی است . حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب در ضمن احجار معدنی این نام آورده گوید: سرد است بدر...
حصار ارضی . [ ح ِ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خرقان غربی بخش آوج شهرستان قزوین .واقع در 54هزارگزی شمال باختر آوج و 29هزارگزی راه عمومی ...
نفس ارضی . [ ن َ س ِ اَضی ی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فیلسوف هرگاه که گوید نفس ارضی معنی آن خواهد که قوتی است که آغاز قوتها وحرکتهاء گون...
واحدعرضی . [ ح ِ دِ ع َ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )در اصطلاح فلسفه ٔ قدیم واحد عرضی واحد مجازی است و بر دو قسم است یکی آنچه ظاهرالتکثر است ...